نتایج جستجو برای عبارت :

پروفایل دلتنگ روزهای خوبم که بابام بود

.
دلتنگ آن روزم، تو میدانی چرا
دلتنگ آن حال و هوا
دلتنگ آن شور و صدا
دلتنگ آن خواب عمیقم!
                                  دلتنگ آن روز عجیب، آن لحظه ی ناب و غریب . آن صورت ماه و نجیب .
                                  دلتنگ آن چشمان خیسم!
                                  دلتنگ آهویی گریزان، دلتنگ آن دستان لرزان، دلتنگ آن آرامشم!
.
.
 
چیزی همانجا مانده آن روز
                                  چیزی ز من جا مانده آنجا
می بینمش هر لحظ
خوبم:
خوبم؛
شبیه فانوس کنج انباری
که دل پری از لامپ ها دارد
خوبم، 
شبیه گلدان کنار پنجره
که با حسرت
گل های آفتابگردان مزرعه را می نگرد
خوبم؛ 
شبیه قایق خسته
در خشکی 
که می داند دیگر به آب نمی افتد
خوبم؛
شبیه نوار کاستی
که سال هاست آواز عشق اش
در پس خاطره ها جا مانده
خوبم.
تو چطوره؟!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
امشب شب سوم ماه رمضانه  تو مجلس بی اختیار همینطور یاد شب سوم محرم میوفتادم.شب سوم محرم خیلی احساسیه خیلی خاصه. خیلی دلتنگ محرم شدم؛ یعنی میتونم محرم امسال رو هم درک کنم.امشب به جای شعر روضه شب سوم رومیزارم
اومدی کنج ویرونهسرزدی آخر به این خونهتو ببخش گرفته ام لکنتچون لبام مثل تو پرخونهبابام بابام کجا بودی تو تاحالابابام بابام انگار تو هم زدن اینابابام بابام عمه میگفت رفتی سفربابا رفتی چرا رو نیزه هامن میدونم اخرشم از دیدنت سیر نمی
دلتنگ گذشته‌
دلتنگ خونه مادربزرگ 
دلتنگ جمعه هایی که همه تو خونه مادربزرگ جمع می‌شدیم
دلتنگ بازی با بچه‌های فامیل
دلتنگ آب‌تنی تو حوض
دلتنگ خوابیدن تو پشه‌بند
دلتنگ یه سفره از این سر تا اون سر خونه
و کلی آدم که حالشون خوبه 
که با دیدن هم حالشون بهتر میشه
دلتنگ اون ‌سال ‌هام 
دلتنگ اون روزام
دلم کمی قدیم می خواهد❣️
کارگاه رو از دست دادم ولی مهم نیست ترم بعد برش میدارم 
دلم نمیخواست بیشتر بمونم دلم برا اتاقم تنگ شده برا بغل بابام صدای مامانم برا شیطونیای بلفی دلم برا خونه تنگ شده 
الان تو راه کاتوره مهردادو گوش میکنم و به فکر برگمم
فقط به لحظه ای که قراره پیش مامان بابام باشم فکر میکنم 
الان 4 ماهه که ندیدمشون و چیزی جز صداهای چند روز یکبار ازشون نداشتم 
دلتنگم 
حتی دلتنگ تنهایی های تو اتاقم 
به الف شدن فکر میکنم ولی بیشتر از همه دلتنگم 
دلتنگ که می شی به نظرت خورشید دیگه نمی تابه
غروب دیگه سرخ نمی شه
انگار چراغا دیگه سو ندارن
آسمون دیگه وسیع نیست
کوه ها دیگه عظیم نیست
انگار بدن درد داری
سیگار دیگه دوا نیست
دلتنگ که می شی
دیگه حتی مستی هم کار ساز نیست
دلتنگ که می شی
شبا صبح نمی شه
روزا شب نمی شه
هر روز برات غروب جمعه می شه
دلتنگ که می شی
هیچ نوایی مرحم نیست
همه چیز فقط دردِ و درد
دلتنگ که می شی
سر دردا هم یه جور دیگست
انگار قرصا دیگه درمون نیست
دلتنگ که می شی
دلت تنگ نیست، دنیا ب
دلتنگ که می شی به نظرت خورشید دیگه نمی تابه
غروب دیگه سرخ نمی شه
انگار چراغا دیگه سو ندارن
آسمون دیگه وسیع نیست
کوه ها دیگه عظیم نیست
انگار بدن درد داری
سیگار دیگه دوا نیست
دلتنگ که می شی
دیگه حتی مستی هم کار ساز نیست
دلتنگ که می شی
شبا صبح نمی شه
روزا شب نمی شه
هر روز برات غروب جمعه می شه
دلتنگ که می شی
هیچ نوایی مرحم نیست
همه چیز فقط دردِ و درد
دلتنگ که می شی
سر دردا هم یه جور دیگست
انگار قرصا دیگه درمون نیست
دلتنگ که می شی
دلت تنگ نیست، دنیا ب
دلتنگ که می شی به نظرت خورشید دیگه نمی تابه
غروب دیگه سرخ نمی شه
انگار چراغا دیگه سو ندارن
آسمون دیگه وسیع نیست
کوه ها دیگه عظیم نیست
انگار بدن درد داری
سیگار دیگه دوا نیست
دلتنگ که می شی
دیگه حتی مستی هم کار ساز نیست
دلتنگ که می شی
شبا صبح نمی شه
روزا شب نمی شه
هر روز برات غروب جمعه می شه
دلتنگ که می شی
هیچ نوایی مرحم نیست
همه چیز فقط دردِ و درد
دلتنگ که می شی
سر دردا هم یه جور دیگست
انگار قرصا دیگه درمون نیست
دلتنگ که می شی
دلت تنگ نیست، دنیا ب
‌ وقتی دلتنگ کسی می‌شوی دلتنگ چه چیزی از او هستی؟ دلتنگ شیوه‌ی حرف زدن یا تُن بخصوص صدایش وقتی که نامت را صدا می‌کرد. دلتنگ بوی عجیب تنش یا آنجور که چای‌اش را مزه مزه می‌کرد یا دلتنگ حالِ خودت وقتی کنارش بودی. دلتنگ یک نفر شدن، دلتنگی برای یک سبک خاص زندگی است که فقط متعلق به اوست، یا حتی سخاوتی که وقت مهربانی خرج می‌کند. دلتنگی گاهی چاره ندارد خوب است اگر دلتنگ می‌شوید و مورد دلتنگی‌تان در نزدیک‌ترین فاصله یا در امیدوارترین فاصله ا
دروغ چرا! اول عاشق نوشته هاش شدم، بعد صداش، بعد چشماش، بعد انتظار آمدنش، بعد انتظار حرف زدنش،.
الان دلتنگ نوشته هاش نیستم، دلتنگ نگاهش هستم که از من گرفته شد
دلتنگ گفتن حسی بهت ندارم اما بودن
دلتنگ گفتن من حرفهایم را زدم اما شنیدن
یعنی می آید؟ من در این کنج، دور افتاده از دلی هستم که نمی دانم مرا به صاحبش یاد آوری می کند یا خیر
این روزها به شدت دلتنگم. دلتنگ بوی آدم‌ها (چطور بی اینکه یک غول آدم‌خوار به نظر برسم این جمله را بگویم؟) و دلتنگ رنگ‌هایی که از ست کردن لباس‌های بهاره به چشم می‌رسند. بسیار دلتنگ گرمای جمع دوستانه‌مان با محمد و عرفان و نگار و یاسی و جواد و طاها هستم و بسیار دلتنگ خواندن با گیتار عرفان یا پیانوی طاها و بسیار دلتنگ خنده‌های متین.
گذشته از تمام دلبستگی‌ها و دلتنگی‌ها، بیش از هر چیز دستان رنده‌ایَم سوگوار لمس نرمی دستانش است و بازوهایم سوگو
همیشه فکر می‌کردم بابام مامانمو اونقدری که باید دوست نداره
وقتایی که دعوا می‌کردن، تو ذهنم طلاق گرفتنشون رو هم تصور می‌کردم.
همیشه حس میکردم بابام یه آدم سنگ دل و سختیه که اگه یکیمون یه چیزیش بشه، نگاهمونم نمی‌کنه
از وقتی که مامانم مریض شد، بابام کاری کرد که فهمیدم این همه سال اشتباه کردم، کار کرد که فکر می‌کنم حتی مردای امروزی که انگار مهربونتر و عاشق‌ترن برای زنشون نمی‌کنن.
ذهنیتم کاملا عوض شد
بابام میتونه عاشق‌ترین مرد دنیا باشه
دی
بسیجی بی ترمز»از صبح امروز بی قرار و دلتنگم،بی قرار همچون روزهاي  پر استرس جنگ.دلتنگ جوانهای همسایه و فامیل؛رستم شهدوستی و علی طاهری.غلامحسین که هیچ وقت برنگشت.دلتنگ لندکروزرهای خاکی رنگ بسیج با بلندگویش که هربار از جاده خاکی روستای ما می گذشت از نوای آهنگران و کویتی پورش،دست از بازی می کشیدیم ویکی می گفت:حتما می خوان شهید بیارن.»دلتنگ همان رو
ادامه مطلب
بابام رفته بود شیرینی بخره ولی دست خالی برگشت
همزمان با رسیدن بابام، مهمونامون هم رسیدن و یه بسته شیرینی برامون آورده بودن
مامانم که فکر کرده بود شیرینی رو بابام خریده، چید تو ظرف و آورد تعارف کرد به مهمونا!
حالا هی میگه تورو خدا ببخشید ما هیچ وقت از این شیرینی آشغالیا نمیخریدیم
 
 
 تا به حال فرصت نداده که جاهای زیادی از این کره‌ی پهناور را ببینم امّا یکجا بود که وقتی در همان کودکی قدم در صحن و سرایش گذاشتم فهمیدم هوایش، اتمسفرش همه چیزش آرامش بخش و باصفاست. انگار باور می‌کنی آنجا کسی نگاهت می‌کند، به تو لبخند می‌زند، هوایت را دارد. دلم هر چندوقت یکبار هوای نجف می‌کند، با تمام وجود می‌خواهم ایکاش آنجا باشم، نمی‌شود یاد مولا کنم و دلتنگ نشوم، نمی‌شود. دلتنگ نجفم، حال دلتنگ نجفم.
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
سرخ و سفید و تپلممامان می گه مثل گلم
شیرین زبونی می کنمبابام می گه که بلبلم
وقتی که دامن می پوشممامان می گه عروسکم
ادابازی درمی آرمبابام می گه بانمکم
من نه گلم نه بلبلممن آدمم مثل شمام
شکل خودم رو می کشمکنار مامان و بابام
شاعر: شکوه قاسم نیا
 
سرخ و سفید و تپلم 
همیشه باید ته تهش تسلیم بشمو به خودم سخت بگیرم و بگم نباید خودخواه باشم در برابر آدما. حتی عزیزترینها هم شده که منو بازخواست کنن و من سعی کنم حقیقت رو بگمو به خودم تشر بزنم چرا اونجوری رفتار کردم یا چرا اون حرف رو زدم. یاداوریشونم آزارم میده. شاید نباید به خاطر همچین چیزهای کوچیکی گریه کنم. اما نمیتونم. نمیتونم. 
 
اون سعی میکنه بروی خودش نیاره که دیشب چیکار کردو حال من دوباره بد شد. برعکس من اصلا نمیتونم تظاهر کنم همه چیز تموم شده. مثل تمام ای
یه سری احساسات خیلی عجیبن، یهو به خودت میای میبینی دلتنگ روز هایی شدی که یه زمانی تنها دغدغه‌ات سریع گذشتن از اونا بوده.
باورم نمیشه دلتنگ اون روز های خاکستری شدم.
 
 
 
 
#گلوم، هرچند روز یک بار میسوزه و یکم درد میگیره و بعد یهو خوب میشه. سرماخوردگیه یا چی؟؟؟
مامان و بابام کفش ست خریدن و باهم‌میرن پیاده روی
بابام‌تقریبا هر روز برای مامانم پاستیل میخره
و قبل از اینکه لیوان هویج بستنیشو بخوره میپرسه مامانتون خورده؟!
(بعضی وقتا فکرمیکنم نکنه مامانم حاملست)
مامانم پیاله ی آخر‌ماست رو برای بابام‌نگه میداره و آروم‌بهم میگه دیگه به طور کامل پامو از خونه زندگیشون بکشم بیرون،مگه بابام با یه حقوق چقد میتونه به بچه هاش کمک کنه؟!
بابام بهم میگه این‌چند روز‌که اینجام من ظرفارو بشورم
مامانم میگه شام در
به بابام گفتم زن میخوام، گفت درآمدداری؟ گفتم تو هستی!گفت پول؟ گفتم تو داری!گفت خونه؟ گفتم: بگیر واسمگفت اگه قرار اینهمه خرج کنم خودم زن میگیرم خبهیچی دیگه قانع شدمالانم داریم برای بابام میرم خواستگاریبچه فامیلمون تازه به دنیا اومده واسش ۱۲۰ میلیون سیسمونی خریدن اونوقت من تا ۳ ماهگی تو بیمارستان گرو بودم تا بابام اینا پول بیارن منو ببرن
ادامه مطلب
من خوبم. من خوبم. من خوبم. می‌توانم همینجا هزار بار بنویسم که من خوبم اما آدم‌ها خسته‌کننده‌اند. زندگی سخت است و روزمرگی کسالت‌بار کلمنتاین. خیابانی که هر روز بر رویش قدم می‌گذارم و شهری که در آن ننفس می‌کشم بویِ لجن می‌دهد. فقط ادامه می‌دهی و می‌شوی امتدادِ بیهودگی؛ در روزگارِ افتخار به این بیهودگی‌ها و بطالت‌ها اما من شرمسارم. اما من هنوز احساس می‌کنم جایی کم گذاشته‌ام. ادامه. امتداد. بیهودگی. نه برای این که دلیلی داشته باشم. نه. اتف
جدیدا بابام یاد گرفته هر چی کاره سخته بخاطر اینکه ورزش نمیکنم به اسم "بذار یه کم کار کنه ورزش شه بدنش سرحال بیاد" بندازه رو دوش من.
تو کوچه ما که فاضلاب آورده بودن ما میخواستیم لوله بندازیم از حیاطمون تا اگو،مامانم گفت برو به بابات کمک کن.(توجه کن،برو به بابات کمک کن)خلاصه رفتم بابام یه بیل داد دستم گفت زمینو بکن.یکی دو ساعت زمینو کندم (حالا بابام در طول این مدت داره با همسایه ها حرف میزنه منو نظارت میکنه 0_0 ).در همین حال و احوال مامانم اومد به با
رمان دلتنگ
دانلود رمان دلتنگ اثر پرنیا اسد با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
قصه این رمان می‌تواند ادامه‌ ی عشقی ستایش شده باشد ، عشقی که با استوار بودنش حتی دیواری را مخروب می‌سازد.اینجا ، این عشق وصف نشدنی با شعله‌ های سوزان از عشق و محبت ادامه می‌یابد ، این عشق مبدا تمام دلتنگی ‌های گذشته است ، دلتنگی که هرچه ریشه ‌اش قوی ‌تر شود عشق را بیشتر می‌کند ، دلتنگی که علاوه بر تنگ تر کردن قلب ، برای عشق بیشت
او مرد
انگارقرار بود بمیرد
خب،همه می میرند دیگر
او رفت
رفته به خاک
خب همه بعد از مردن مال خاک هستند دیگر
اما
خاکش، خاکش در نجف بود
به قول مادربزرگ خاکش را از وادی السلام برداشته بودند
او هم جنسش مثل پدربزرگ از نجف و وادی السلامش بود.
و
الان به وقت غروب و او در راه رسیدن به مولا
و پدربزرگ هم منتظرش
و ما دلتنگ، دلتنگ یک حرم، دلتنگ یک جدایی دیگر، دلتنگ
آخرش باید تنگی دل را رها کنیم و بگوییم
بگذار حالشان خوب باشد اگر تو مردی از اینج
دیشب سر سفره شام بودیم یهو واسه گوشی ام که روی اوپن بود ، پی ام اومد ؟ . . .بابام گفت بشین من میرم تا ببینم کیه و چی پیام داده . . .اما من سریع بلند شدم و قبل از اینکه پدرم بخودش حرکتی بده ، رفتم سمت گوشی متن را که خوندم ، دیدم بابام برام اس داده و نوشته که : حالا که پا شدی ، آب بیار سر سفرهیعنی هیتلر تو جنگاش اینجوری مغزش کار نمیکرد
تصورکن : رفته ها؛ برگردن ! 
یکی از قشنگ ترین و در عین حال دلهره آورترین صحنه‌های غدیر، آنجاست که پیامبر فرمود به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. 
فکر کن، بعدِ یک مسیر طولانی رسیده‌ای به جایی که امیدی برای گذشتن نیست و توانی برای بازگشتن. تشنه‌ای و دلتنگ، گرسنه‌ای و دلتنگ، خسته‌ای و دلتنگ.
 بعد یکی فریاد بکشد به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. آن وقت چشم باز کنی و همه رفته ها را ببینی که دارند، برمی‌گردند. 
عشق رفتهرفیق رفتهبابای رفتهمامان رف
وقتی که بعد از بیست روز و اَندی فرجه برگشتم شاهرود.پامو که گذاشتم توی خوابگاه حسم حس دلتنگی بود:)
دلتنگ تخت دنجم :)
دلتنگ اتاق تمیـــزمون :) 
دلتنگ  درخت سنجد گوشه ی حیاط .که همـــه ی زورشو زده سایه درست کنه برام انقدری که دیگه شاخه هاش داره میرسه به زمین :))) 
دلتنگ سالن تلوزیونش.نماز خونه شاتاق هایی که برام رنگ خونه ی همساده دارن :)
دلتنگ خونه دومم
حالا اینجا.الان.امروز ٦تیر ٩٨!
پارسال اینموقع دوروز مونده  بود به کنکورم الان حتی
انسان 
به موسمِ بهار 
زمستان را، 
و در زمستان 
بهار را 
دلتنگ می‌شود. 
آدمی 
هر آن‌چه‌ که دور است را دلتنگ‌ می‌شود. 
آیا قرار تنها بر وصال است؟ 
بگذریم. 
برخی چیزها در نبودشان زیبایند. 
اوزدمیر آصاف 
برگردان: فرید فرخ زاد
با بنی بحثم شده ‌.
حالم اصلا خوب نیست .
قرص نوراگل خوردم نمیدونم چقد عوارض داره ولی خدایی خوب آدمو آروم می کنه
هر چند اون هم خیلی شوکه شد 
قهر نیستیم ولی کسی هم به اون یکی پیام نمیده الان ۱۹ ساعته ک از هم خبر نداریم.البته میخوام کمی آروم بشم دلتنگ شم اونم آروم شه دلتنگ شه بعد  بهش پیام بدم
حالمو میپرسین.خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم.فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم.من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم.هرچقدر کوتاه.نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه.اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام.واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن.که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
1. دیشب ساعت دو و نیم نصف شب از خواب یهو پا شدم رفتم چراغ اتاقو روشن کردمرفتم سر کیفم زارتی زیپشو وا کردم بابام بیدار بود همه خواب بودن دندوناش ریخت گفت چی شده؟؟بعد من با این قیافه 0.o بودم. گفتم سلام. برو بیرون قیافه بابام :|بعد گفتم میخوام برم مدرسه. برو بیرونقیافه بابام :|بعدش گفت ساعت دو و نیمه.گفتم اره. میخوام درس بخونم. برو بیرون بعد بابام فهمید رد دادم، رفتمنم باز ساعتو نگاه کردم. زیپ کیفمو بستم چراغو خاموش کردم خوابیدم :))
واقعا باور نمیک
حال که تمام شده است
حال که بیرون آمدم از این تکرار تکراری
دلتنگ ابتدایش هستم
آن روزهاي سخت
آمدن تو
شروع کار
نفرین هایی به زندگی
اما دلخوش به بودن تو
حتی روزهاي رفتنت
حتی روزهاي سخت تر
دلتنگم
کاش میشد همیشه در آن حلقه تکرار میماندم.
ای کاش .
دلتنگ شده ام !!!
از دلتنگی کسانی که دوستشان دارم.
دلتنگ تمام نبودن ها. 
دلتنگ تمام آرزوهای بر باد رفته یک.پروانه ی پریشان 
که به دنبال هستی خود حول یک چراغ می‌سوزد. 
فقط باید عاشق باشی تا درد سوختن را نفهمی.  
شاید پروانه نیز دنبالت می‌گردد . 
که اینگونه دل ب دریای سرخ می‌زند.

امروز رفتم عمل کردم سرمو.افتضاح بود .واقعا افتضاح.انگار اون امپول بی حسی به درد لای جرز در هم نمی خورد
مردمو زنده شدم تا توده دراومد
کاش تموم بشه این روزا .خسته ا
سلام سلاممن اوووومدم دوباره‌ اما اینبار با یه عالمه حال خوووب
اغلب اینجا از ناراحتیام و دغدغه هام مینوشتم 
ولی امشب اومدن از حال خوبم بعد از مدتها بنویسم
من خیلی خوبم 
این مدت خیلی طولانی درگیر غول بزرگ ایده آل گرایی شده بودم که داشت نابودم می‌کرد و اگر استادم نبود و به دادم نمی‌رسید معلوم نبود تا کی و کجا این حال بد رو با خودم میبردم
خداروشکر واقعآ 
این مدت خیلی خیلی کم میام بیان بیشتر اینستام و مینویسم
بچه‌هایی که دوست دارن کامنت خصوصی
 
ی مدتیه ک با دوست صمیمیم اونجور ک باید نیستم .  ب دوستای صمیمیم ی سرری از درد و دلامو میگفتم همیشه و اونام گوش میکردن و حالا یا راهنمایی میکردن یا دلداری یا هر چی دیگه ولی ی مدت ک گذشت دیدم من هیجی ازشون نمیدونم :) و دیدم راجع ب چیز خاصی باهام حرف نمیزنن در حد همین چیزای معمولی مثل اینکه فیلم چی میبینی یا حالت خوبه و . در همین حده 
این باعث شد ک احساس بدی پیدا کنم و دیگه اونجوری ک باید راحت نیستم . دیگه مثل قدیما اگه حالم بد بود و بهشون پیام
وای وای اصن نمیتونم باور کنم بعضی از
مردم اینقدر اشغالن
من بابام تو اژانس کار میکنه
یه رستوران تو محلمون هست زنگ میزنن 
ماشین میخوان حال اشپزشون بد بوده الکی به بابام 
میگن با موتور خورده زمین ببرش بیمارستان
بابامم سوارش میکنه میبره نگو کرونا داشته
الان جلو بیمارستان از هوش میره بابام میفهمه که کرونا بوده
نمیدونم بابام گرفته یا نه.
وای
 
مدتهاست که ننوشتم و ناگهان دیدم چقدر دلتنگ نوشتن شدم . شاید برای دوستان قدیمم جالب باشه که بعد از نزدیک به 9 سال که به زمین اومدم بر من چه می گذره . 
پیش از هر چیز بگم تمام این سالها دلتنگ روزها و ماههای اول اومدنم به زمینم . موقعی که همه چیز تازه بود . خیلی تازه . هستم . مسیح عزیز چه قشنگ میگفت که درهای ملکوت تنها به روی کودکان بازه . و من چه زود به بزرگترها پیوستم . 
این روزهاي من هنوز با رشد آگاهی میگذره . و سرعت عملکردم وقتی به پای رشد آگا
چرا اگر زیاد انفاق کنیم، وضع ما بهتر می شود؟
مهندسان برق برای انتقال انرژی برق از یک نیروگاه، یک منبع انرژی، به هزاران خانه ای که نیازمند انرژی هستند، به دنبال استفاده از سیم هایی هستند که مقاومت کمتری داشته باشند. سیم هایی که مقدار انرژی کمتری را جذب خود کنند و اجازه دهند انرژی بیشتری به خانه ها برسد. البته بافتن سیمی که اصلاً انرژی را جذب خود نکند بسیار سخت است، چراکه اگر از دیدگاه میکروسکوپیک بررسی کنیم سیم برای انجام وظیفه ی خود ( که همان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها