نتایج جستجو برای عبارت :

ویسگون من دوستم تو باشگاهgo

بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ 
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشک‌های شوق در آغازِ هر سلام 
آن خنده‌ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! 
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من 
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب 
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت. .
‌سجاد_سامانی
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه رومه فروشی رد می شدیم دوستم رومه ای خرید و مودبانه از مرد رومه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
باید بگم.دوباره و چندباره،که از آینده می‌ترسم. از این که چه بلاهایی ممکنه به سرم بیاد.کیو جز خدا دارم که بهش پناه ببرم؟آیا، خدا، دوستم داره؟ چقدر؟اگه نماز نخونم هم، همچنان دوستم داره؟اگه دوستم نداشته باشه، تلافی می‌کنه؟
یه کسی  تعریف می کرد:
کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبارفروشی پدرم در بازار.
 پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار، 
دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار،
تا اینکه پدرم, خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبها و مشت دوستم.
از دوستم پرسیدم:تو که اهل تعارف نبودی, چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول, خودت  برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد:
آخه مشتهای بابات بزرگتره.
خدایا اقرار می کنم که مشت
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺎ ﻣﺨﻮﺭﺩﻢ ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺷﻮﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻬﻮ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻒ: ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻡ ﺯﻥ ﺑﺮﻡ:/ ﺩﻭﺳﺘﻢ (ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ) :ﻻ‌ﺑﺪ ﻋﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻔﺖ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﺮ ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻪ؟ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮ ﺳﺮﻻ‌ ﻣﺪﻩ*-*ﺑﺎﺑﺎﺵ: ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﺎﺭ ﺩﺍﺭﻦ:| ؟ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ: ﺍﺸﺸﺶ ﺑﺨﺎﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺳﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﺎﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ :ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺯﻥ ﻣﺨﻮﺍﻡ^-^ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺘﻢ : ﺧﻔﻪ ﺧﻮﻥ
اگر دوستم داری تمام و کمال دوست بدار
نه زیر خطی از سایه‌ روشن
اگر دوستم داری سیاه و سفیدم را دوست بدار
و خاکستری و سبز و طلایی و درهم
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجره‌‌ای باز
اگر دوستم داری مرا تکه ‌تکه نکن
تمام و کمال دوستم بدار 
یا اصلا دوستم ندار.
| هوگو ماوریس کلاوس |
دوستم:میتونى کره اى حرف بزنى؟
من:معلومه که اره.
دوستم:اوه!واقعا؟ لطفا یه چیزی به کره ای بگو.
من:آنیونگ هاسه یو جونن بنگتن سونیاندان هوانگم مکنه جون جانگ کوک ایمنیدا
دوستم:فاخ. .
 
 
 
 
فک کمم بیشترتون قضیه ى آنیونگ هاسه یو جونن و غیره رو بدونین
عارمیون را موگویم
 
 
 
برای اینکه دوستم داشته باشیهر کاری بگویی می کنمقیافه ام را عوض می کنمهمان شکلی می شوم که تو می خواهیاخلاقم را عوض می کنمهمان طوری می شوم که تو می خواهیحتی صدایم را عوض می کنمهمان حرفهایی را می زنم که تو می خواهیاصلاً اسمم را هم عوض می کنمهر اسمی که می خواهی روی من بگذارخب حالا دوستم داری ؟نه ، صبر کنلطفاً دوستم نداشته باشچون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد
شل سیلور استاین
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
برای این روزهایی که با من قهری میتونی خودت رو ببخشی؟
اگر دوستم نداشتی دوریمون حالت رو خوب میکرد ولی تو دوستم داری.بهت سخت میگذره بی من. ولی الان تصمیم گرفتم پذیرا باشم هر دوری و رفتنی رو.یه مدت تلاش نکنم ببینم بقیه چه میکنن. 
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
دوستم رومه ای خرید و مودبانه از مرد رومه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:چه مرد عبوس و ترش رویی بوددوستم گفت:او همیشه این طور است!پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!دوستم با تعجب گفت:"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!من خودم هستم.".اجازه
ندهید تا برخوردهاى دیگران ، موجب تغییر رفتارهاى شما شود . همیشه مثل
گــــــــــــل باشید که در هر شرایطى خوش عطرى
من،
شهری را می شناسم
که در فقدان من
آه می کشد
اشک می ریزد
نوحه می کند.
من،
شهری را می شناسم
که بی مزد و منت
بی هوا و هوس
و بی آنکه شبی را در آن خفته باشم
دوستم دارد.
و هر بهار
با چهره ای خجسته
و با دسته گلی ارغوانی
به پیشوازم می آید
و پیشانی ام را می بوسد.
دوستم زنگ زده میگه گفته بودی بیشتر ایرانیای کانادا خیلی توی خونواده هاشون اختلاف هست ولی ظاهرا با سیلی صورتو سرخ نگه میدارن؟!
میگم آره
میگه دوستم و شوهرش دارن طلاق میگیرن از هم :|
مثل اینکه اختلافاتشون خیلی شدید شده.
و دیگه دیدن نمیتونن زندگی کنن با هم.
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
❆ بگو دوستم داری:
 
باز هم بگودوستت دارمبرای هزارمین مرتبهراستش، دوستت دارم های تو راست هم که نباشد به دلم می نشیند. 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
هوالرئوف الرحیم
سالگرد قمری ساخت این وبلاگ و اتفاقات بد اون وبلاگ هم هست.
بعد از یکسال هیچچچچ تغییری تو رفتارش ندیدم. و پشیمونم چند روز پیش رفتیم خونه شون افطاری. که بعد اتفاقات بعد بیفته. 
رضوان می گفت دوستم دوستم. به ریحانه گفتم، کسی که تو رو عامل هر اتفاق بدی بدونه، نمیشه که دوستت باشه.
شرایط به هم ریخته.کنسر پدر دوستم(که حق پدری به گردنم داره) ظاهرا تحت کنترل بوده اما انگار متاستاتیک شده و لنفادتوپاتی سوپراکلاویکولار چپ داده و این یعنی فاجعه.دوستم گریه میکرد و من هیچ حرفی برای دلداری دادن نداشتم که نمیشه یک پزشک رو در مورد چیزی که مثل روز براش روشنه دلداری داد.
با نماینده ی عوضی مون دعوا کردم.بخاطر حال روحی بد دوستم،علی رغم اصرار بچه های کلاس قید جشن فارغ التحصیلی رو زدم.ساعت مطالعه ام شدیدا افت کرده و هر شب با حال بد
سلام
یادمه تو دوران راهنمایی انشا داشتیم و من همش 17 اینا میگرفتم. پسر همسایمون که پنج سال ازم بزرگتر بود برام یه بار نوشت تا نمره بهتری بگیرم اینبار 13 گرفتم. اصلا شاخ دراوردم چون واقعا زیبا بود. چند ماه پیش گفتم بهش که اون انشایی که برام نوشتی 13 شدم گفت دبیرش کی بود گفتم فلانی. گفت اون به انشاهای خوب نمره خوب نمیده. یه روز که باهاش کلاس داشتیم من تو موقع درس داددنش یه کم حرف زدم منو کشید بیرون و من فهمیدم که الان تو گوشی بهم میزنه سرمو انداختم زی
من: سلام. بهم زنگ زده بودی. کاری داشتی ؟
دوستم: آره ؛ امروز وقت داری بریم با فلانی صحبت کنیم برای قرارداد؟
من: امروز که نه ؛ دارم اسلاید های دوره‌ی از صفر رو درست میکنم.
دوستم: عه تو که قبلا هم دوره مقدماتی داشتی. مگه همونا رو درس نمیدی؟
من: نه دیگه ؛ من برای هر دوره‌ای ، اسلاید و محتوای اختصاصی درست میکنم.
دوستم: تو هم بیکاریا ول کن بابا این کارا رو . همونو درس بده بره ! کسی نمی‌فهمه که
من: بحث فهمیدن نیست. بحث اینه که اگه محتوای تو همیشه تکراری
سلام.‌ 
دیروز با دوستم رفتیم بیرون سراغ برادرش. هوا تقریبا داشت تاریک می‌شد. دوستم سرعت داشت و یه قسمت از جاده پر از آب بود.نمی‌دونم فشار قرنطینه، خوشحالیِ در جوارِ دوست بودن یا  به چه دلیلی بود که وقتی آب پاشید اطراف ماشین، به جای اَکه هی» گفتن؛ در کمال ناباوری گفتم: Wow»و این ما بودیم که تا شب داشتیم به طرز واکنش نشون دادن من می‌خندیدیم.دوستم می‌گفت: چون مسیر کمی طولانی بوده و رفتیم تو آب یه لحظه حس کردی شماله. :))گفتم: حتما ترمینال به اون
۰) سلام. بالاخره اومدم که این پست سفرنامه‌طور رو کامل کنم و بذارمش! دلم می‌خواست یه قسمتاش رو به جز دفترم اینجا هم بنویسم، مخصوصا که به نوعی اولین سفر تنهاییم بود و اینکه مقصدش مشهد و همزمان با روز تولدم بود در کل حس خوبی می‌داد. (اینم بگم که در حالی که امسال همه حواسشون به ۹۸/۸/۸ بود، تولد من به طور متقارنی ۹۸/۸/۹ بودش :دی) من اونجا رفتم پیش دوستم و شخصیت‌هایی که اون چند روز می‌دیدم عبارت بودن از دوستم، مامانش، و دخترخاله‌ش که همسن مامانش بود
تلویزیون از این کلیپهای ماه رمضونی پخش میکرد. صدای مهربون آقای مجتهدی بود که میگفت: به خدا خوشبین باشید. خودتونو با یکی دیگه مقایسه نکنید بگید چرا به او داد به من نداد. چرا به من فلان و بهمان رو نداد. به خدا بدبین نباشید. بگید حتما خیر من در این بوده. حتی اگه فلان نعمت رو ندارم، حتما بهتر بوده نداشته باشم. شاید اگر داشتم برخلاف تصورم باعث بدبختی و گناهکاری من میشد. یه همچین چیزی. نگید خدا دوستم نداشت فلان نعمت رو نداد. بگید دوستم داشت میدونست برا
سلام.
من به دوستی دارم که از ۱۳ سالگی باهمیم و سال پیش مخصوصا اوج صمیمیتمون بود. از قضا سال پیش کسی اومد تو کلاسمون که با دوستم صمیمی شد. اوایل اصلا حس بدی نداشتم ولی از وقتی دیدم واقعا معنی عزت و احترام رو نمیدونه از چشمم افتاد. کسیه که به خاطر اینکه مامانش گفته درس بخون و این حال نداشته و باز مامانش اصرار کرده رکیک ترین فحش ها رو به مامانش میده. روز به روز داره بدتر میشه. و من چون ازش خوشم نمیاد دوس ندارم باهاش باشم و از اینکه آویزون کسی شم هم بد
واقعا به یکی نیاز دارم که منو دوست داشته باشه. واقعا و فقط دوست داشته باشه  همین. فارغ از همه شرایط و فارغ از هر ترحمی یا نگاه خاصی!
یکی به جز ننه بابام.یکی به جز خواهری.  یکی به جز دوستم نازنین. 
یه دوست داشتن مردونه میخوام. یکی که فارغ از خواسته ها و غریزه های جن*سی دوستم بداره. 
میدونم سگ هم به من نگاه نمیکنه! ولی دله و تنهاست و تو بد روزایی! عجیب نیست چیزای محال بخواد. 
+ معنی عنوان؟؟ 
بچه ها
 
long story short
 
من نگران دوستمم.
 
دوستم اینجا رو میخونه و خودشم میدونه که الان دارم درباره اون صحبت میکنم.
 
من دو تا مریضی دارم و دارم باهاشون واقعنی میجنگم. یعنی حال خودمم خیلی خوش نیست.
 
ولی آدمم. و احساس دارم و عاطفه دارم و نمیخوامم اینها رو تو خودم بکشم.
 
نگران دوستمم.
 
دوستم هم لاغر شده (درسته که ریشش و سیبیلش رو زده) هم خیلیییییییی پیر شده.
 
شبیه پنجاه ساله ها شده.
 
هم رنگ و روش پریده.
 
انگار بیست تا بچه شو فرستاده دانشگاه.
اینقدر پ
               بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش م
از اختلاف های بزرگ من و شوهر اینجاست که من توی خونه دلم میگیره و دوست دارم برم کوه ,جنگل,رودخونه,دریا,پارک,مهمونی و. ولی شوهر ترجیح میده بشینیم تو خونه دوتایی چایی بخوریم ,فیلم ببینیم,کتاب بخونیم. .
دیروز با دوستام قرار گذاشته بودم برم بیرون ,هیراد ام گفته بود ۴ برو نهایت ۷ برگرد.قبول کرده بودم,ساعت ۳ بزور از دستش خودمو خلاص کردم حاضر شدم دوستم ساعت ۴ دم در بود با دوستم رفتم. هنوز نیم ساعت نشده بود که اسمس داد
بدون من خوش میگذره!
ده دقیقه بعد
میدانی چیه ناتانائیل؟ میخواهم دور باشم. از کسی که دوستم نداشته و ندارد و توانایی دوست داشتنم را ندارد و کسی که بسیار دوستم دارد ولی ناخواسته همیشه باعث می شود غمگین باشم. میخواهم دور باشم، آن قدر دور که دیگر به اجبار دوست نداشته باشم و بتوانم خودم باشم بدون مودیفیکیشن. من دیگر مسئولیتی ندارم، میخواهم تنها باشم، میخواهم یک انسان مجزا باشم که خودش تصمیم میگیرد چه احساسی داشته باشد و یا چه کار کند. از این تحمیل* متنفرم. 
وقتی بق بقو بعد از مدتها حدوداً 10 سال رو میاره به رشته ورزشیش یعنی هندبال
موقعیت :رختکن
من :وااااای چقد دلم تنگ شده برای اینجا 
دوستم: مگه اومده بودی ؟
من: یه زمانی تو تیم بودم مسابقات میومدیدم اینجا و باشگاه .
دوستم: عه پس بلدی؟
من: یه کوچولو البته یادم رفته 
موقعیت : زمین بازی
مربی: زمینو نصف نکنیییییییییییییییییییییید (فریاد میزد جا داشت میزدمون )
ومن در حالی که دیگ نفسی برای دوییدن نداشتم رو به دوستم میگم: بابا چرا تمومش نمیکنه دیگ؟
دوستم:
برنامه ويسگون (Wisgoon) یک شبکه اجتماعی ایرانی است و این امکان را فراهم آورده تا کاربران بتوانند تصاویر مورد علاقه خود را با استفاده از این برنامه به اشتراک بگذارند. در این مقاله قصد داریم تا به معرفی برنامه ويسگون (Wisgoon) بپردازیم.
ادامه مطلب
هرگونه متن ها را می توانید  برای ترجمه به تارنا ترجمه بسپارید تا در کمترین زمان ممکن با مجربترین تیم شان برایتان انجام دهندانواع شرکت ها و افراد بند مرتبه درنمونه کار های ما موجود می باشد.یکی از دوستان رو اونروز تو فرودگاه دیدم به ورت کاملا اتفاقی بود دوستم تو کار ترجمه متن بود و اتفاقا منم خوشحال شماسم دوستم صادق بود من و صادق قبلا دوست های خوبی بودیم و با هم کلی دوران خوشی داشتیم الان هم امیدوارم که بتونیم دوران خوبی رو با هم همکاری کنیم.
حس می‌کنم قلبم اندازه‌‌‌ی قفسه‌ی سینه‌ام نیست، حس می‌کنم انقدر آدم‌ها را دوست‌دارم و انقدر مهربانی دیده‌ام که قلبم دارد می‌ترکد. حس می‌کنم تنهایی از پس حمل این همه مهر برنمی‌آیم.
حس می‌کنم قلبم اندازه‌ی تمام آدم‌‌‌ها ظرفیت دارد. همه‌ی کسانی که می‌شناسمشان، همه‌ی کسانی که قول دادند می‌مانند و نماندند، همه‌ی کسانی که دوستم داشتند و دیگر ندارند، همه‌ی کسانی که دوستم داشتند و هنوز هم دارند، همه‌یِ همه‌یِ آدم‌های زندگیم. 
سلام دوستان
دوستی صمیمی دارم که رفت و آمد زیاد داریم، اکثر عروسی ها مراسم ها و . با هم میریم، در این مراسمات مادر من میگه من نمیام یا اگر هم بیاد اشکم در میاره ولی مادر دوستم حتی اگه دوستمم نخواد به زور میبرتش، توی این عروسی ها و مراسمات دخترش میکنه تو چشم مردم به همه نشونش میده دخترش معرفی میکنه من و دوستم ۲۰ سالمون هست، دوستم تا امروز ۱۷ تا خواستگار داشته اینقدر سطح توقعش بالا رفته که هر کسی رو قبول نمیکنه یا طرف با بهترین شرایط براش میاد ف
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
6
چند وقت قبل بود که سرِ مزارش رفتم و گفتم که برایم پدری کند. برای خودم و دوستم. بیشتر دوستم، بعد خودم. شهید دستش باز است! خیلی باز. میتواند. یقین دارم. امشب یاد این افتادم که گفته بودم برایم پدری کند. خب، اگر سپرده ام برایم پدری کند و میدانم که پدری میکند و همیشه به چشم یک پدر به او نگاه کرده ام، نباید به او بگویم پدر روزت مبارک»؟! بعد حالا ماجرا جالب تر هم میشود. کادو چه چیزی بگیرم خوشحال میشود؟! چیزی که ندارم ببرم. همین که خوب باشم راضی میشوی؟! چر
هم خودم و هم خودش خوب می دانستیم که دوستش دارم و حس خوب و عاشقانه ای در وجودم برایش موج میزد.   
اما پس از مدتی نچندان کوتاه قول های خودش را هم فراموش کرد حرف هایش، علاقه اش احساسش و عشقی که در قلبش همگام شده بود.
نمیدانم این دم آخری از چه کسی طلبکار بود  یا میخواست با چه کسی بی حساب شود  
که در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته بود  مجبور نیستیم کسانی که دوستمون دارند رو دوست داشته باشیم"
فرض میگیریم مخاطب حرفش من بودم.    اگر من در شرایط
ِ_آخرین پستم دقیقا روز قبل عروسی دوستم بود و الان دقیقا شب بعد از عروسی دوستم ،یعنی دیشب این موقع من بغل دست دوستم تو جایگاه عروس نشسته بودم و با اون یکی دوستم مثل ندیده ها عکس میگرفتیم ، و یک ساعت بعدشم وقتی بغلش کردم چشماشو دیدم اشکم در اومد و با این جمله به آقای داماد :آقا امیر مواظبش باش ،سالنو ترک کردم . وقتی به سمت در میرفتم جوری دیگران نگام کردن که از کرده ی خود پشیمانم تا حالا این همه آدم یه جا باهم اشکمو ندیدن و البته تاحالا بخاطر هی
دیروز موقعی که می خواستم شیفت رو از دوستم تحویل بگیرم احساس کردم یه خانمی کنارم وایساده و می خواد یه چیزی بگه.بعد اینکه صحبت های من و دوستم تموم شد دیدم عه این خانمه ست که(حالا کدوم خانمه؟
چند روز پیش من با یکی از دوستام رفته بودم پارک موقع برگشتنی تو مسیر یه خانمی چند تا ازم سوال کرد که متولد چه سالی هستین کدوم مدرسه درس خوندین کدوم دانشگاه درس خوندین چهره شما برای من آشناست.این خانمه همون خانمه بود.)
دیشب تعجب کردم این خانمه رو اونجا دیدم.بهم
روز دفاعم
توی پرزنتیشنم
از یه عده در زندگیم تشکر کنم
و تنها ایرانی ای که جزو خونواده م و آدمهای نزدیکم نبود و جنس مذکر بود همون پسر ایرانی ای بود که دوست من بوده و هست و توی تورنتو زندگی میکنه و درسم یکمی بعد من تموم شد.
ده روز قبل که تورنتو رفته بودم دوستم رو دیدم.
همون پسره رو.
پسر خیلی خوبیه
اخیرا دوست دختر پیدا کرده.
خیلی حرف زدیم.
داشت میگفت توی این مدتی که تورنتو بوده هیچوقت معنای کانادا رو اونجوری که باید متوجه نشده و هر وقت که میومده شهرم
چند دقیقه پیش دوستم یه پیام با این مضمون که باباییم رفت تنهاشدم گذاشت اینستا ومن مردم براش دلم نخاست باور کنم رفتم پیامش دادم باهاش حرف زدم چند لحظه بعد که از شوک یکم خارج شدم داشتم به دوستم فک میکردم که چطور بعد از فوت پدرش پست گذاشته اگه برای فاتحه خوندن بقیه است چرا انلاین وجواب میده بعد گفتم شاید میخاد حرف بزنه اروم بشه وهزار تاچیز دیگه که برا خودم سرهم کردم که قانع بشم که کارش شاید برای خودش ناجور نباشه به منم هیچ ربطی نداره. روزانه هز
سلام
من یه دوستی دارم که چند وقت پیش منو واسه برادرش خواستگاری کرد، من راضی نبودم ولی به خاطر اینکه دوستم ناراحت نشه صراحتا مخالفتم رو بیان نکردم‌ ولی چیزی هم که نشون بده موافقم نمیگفتم، با خانواده م هم مطرح کردم، پدرم ناراضی بود که رسما بیان خواستگاری، به همون بهونه جواب منفی دادم ولی دوستم ول کن نبود.
بزرگش هم اومدن خونه مون با پدر و مادرم حرف بزنن و وقتی دیدن که پدرم بازم راضی نیستن گفت که فردا با همسایه مون‌ میایم خونه تون که وا
آقو، دوستم اومد خونمون
جمعه اومد از شهر دانشگاهی و امروز ظهرم رفت
دیروز بردمش دو تا جای دیدنی شهر فسقلمونو نشونش دادم.
دیگه از پا درومدیم
از اینکه ماشین نداشتم و اونطوری پیاده کشون کشون بردمش یه کم خجلت زده شدم
اما خیلی تعارفی بود. پدرمو دراورد
خلاصه که خوش گذشت. تجربه جالبی بود!
دیگه اینکه. جمعه واو زنگ زد بهم. تو واتسپ
داشتیم با دوستم راجع بهش حرف میزدیم که زنگ زد
یه یه ربعی با هم حرف زدیم. 
میخواست چک کنه که زبان میخونم یا نه
خولاصههههه که ا
سلام می‌خوام یه خاطره از اولین روزکارآموزی بیمارستانم براتون بگم ک شاید از نظرتون جالب بود و خوشتون اومد!
 
اولین روز کارآموزی بیمارستانم رو هیچوقت یادم نمیره (بخش اورژانس)؛گروه های کاراموزیمون ده نفره بود و وقتی ک وارد بخش شدیم همه چیز برام مجهول بود و اصلا نمی‌دونستم ک باید چیکار کنم استادمون اومد و بعد از معرفی و نشون دادن بخش بهمون گفت ک شما یکم تو بخش بگردین
و شرح حال بیمارارو بگیرید و هر سوالی ک داشتید ازم بپرسید!
منو دوستم داشتیم می
هر دفه با یک زوج همراه میشم یا از روابطشون برام میگن یا روابطشونو میبینم بیشتر میفهمم اصلا درک درستی از ازدواج ندارم.رفیق که دو شب پیشم بود و یار داره تقریبا یک سالو نیمع و خواهرش که به زودی قراره بشه اینترن من و تازدگی ازدواج کرده و از من کوچیکتره.اصلا نمیتونم درک کنم چطور ادما بعد از چند سال هنوز حرفای مشترک دارن و میتونن ساعت ها با هم باشن و با هم حرف بزنن.رفیق که اعتقاد داره من زیاد سینگل موندم و از سینگلی خل شدم
ولی همیشه برام عجیب بود
حدود یه ماه پیش، به دوستم گفتم میخوام کتاب ملت عشق رو بگیرم و با خودم ببرم سربازی.بعد از دو سه هفته همون دوستم زنگ زد و گفت کار واجب دارم باهات. خلاصه رفتم ببینم چی شده که یهو دیدم این کتاب فوق العاده زیبا رو برام هدیه گرفته :)
فردا عازمم. و ایشاالله در لا به لای ورق های این کتاب خاطره های خوبو خوشی بنویسم ;)
توضیحات مختصری از این کتاب رو در ادامه ی مطلب میتونین مطالعه کنین. 
ادامه مطلب
میخوام این فکر مسخره رو از خودم دور کنم که باز به سراغم اومده. که دوستام دیگه یا دوستم ندارن یا کم دوستم دارن یا اولویت اولشون برای دوستی نیستم. 
+ تو آدم چت کردن نیستی و این برای منی که دلتنگت میشم، سخته. ما خیلی کم میتونیم همدیگه رو ببینیم نمیدونم چند روزه ندیدمت. شاید ده روز؟ اما خیلی دلتنگتم و به روی خودم نمیارم. چون تو آدم چت کردن نیستی، من احساس بدی پیدا میکنم هر بار که میخوام بهت پی ام بدم. ازم می پرسی چی دارم میگم؟ خودمم نمیدونم. فقط میدو
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت.
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری 
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
دوستی داشتم که وقتی یکی در بین جمع، لطیفه ای می گفت و همگان می خندیدیند، آن دوستم ساکت بود و وقتی خنده ی بقیه تموم می شد آن دوستم تازه می فهمید که خنده ی  دیگران برای چیه و شروع به خندیدن می کرد!
آقای رئیس جمهور، بعد از یک هفته که از سیل مازندران و گلستان می گذرد و معلوم نبود کجا وبودند و چرا؟! اولین جلسه ی ستاد بحران را مدیریت کرد و گفت: که از سپاه و ارتش می خواهم در سریعتر آب شهر ها را تخلیه کنند!!
 
میدانستی عزیزِ دل، تو برایم همانی که باید، درست تر اینکه، همان اندازه که باید دوستم داری، مواظبمی و رهایم نمیکنی، تو دقیقا همانی، همان که باید سر روی شانه هایت بگذارم، همانی که باید دستانم را دور گردنت حلقه بزنم، همانی که گونه هایم را نوازش میکنی، همانی که گاه، بی گاه، بر پیشانی ام بوسه می نشانی، تو چقدر خوبی! تو چقدر خوب میفهمی! اصلا میدانم که تو نبات را همینطوری خودخواه و بدجنس پذیرفته ای، خودت میدانی از چه میگویم! تو مرا همینطوری دوست دار
تو دوره لیسانس کلاسمون 25 نفره بود و راحت میشد تغلبی کرد ولی تو دوره ارشد که 4 نفر بیشتر نبودیم یه کم سخت شد. به همین دلیل از دوست که 7 سالی از من بزرگتر بود گفت از دسشویی دانشگاه استفاده کنید. دیگه منم به دوستام گفتم که این کار رو کنیم . از ما 4 نفر فقط من و یه رفیق شیرازی اهل تقلبی نبودیم. اخه من خیلی تغییر کردم از دبیرستان به بعد. میخواستم درس بخونم و جواب زن وبچه بدم در اینده. به دوستم گفتم یه جزوه در دسشویی بالای دیوار بزارید و موقع دسشویی ازش اس
سلام 
اول از همه تشکر میکنم از دوستانی که در پست قبل برای امتحانات به من روحیه دادند و عذر خواهی میکنم از همکارانم به خاطر اینکه بدون خبر رفتم .
میدونم که گفتم وبلاگ تعطیله ولی الان اطلاع پیدا کردم که یکی از دوستانم وبلاگی در گذشته داشته ( خیلی گذشته ) و نمیدونم چرا ولی رهاش کرده با خودم فکر کردم و حدس زدم که به خاطر نداشتن بازدید و نظر هست .
برگشتم تا از شما عزیزان خواهش کنم برید به وبلاگ این دوستم و نظر بدید ( لطفا نظراتی بدید تا روحیه برای برگ
من خیلی وقت ها محبت دیگران رو نادیده میگیرم و پس نمیدم. یا قدر نمیدونم. یا میگم نمیخوام حتی. یا محبت ببینم یا نبینم برام فرق نداره. اما این درباره دوستام درست نیست. من کاملا همه ی محبتشون رو میخوام. حسود میشم وقتی دو نفرشون باهم خیلی نزدیکن و من سریع حس میکنم هیچکس دوسم نداره حتی قطره ای و به جاش فقط اونو دوست دارن. خیلیم جدی ام تو این مسئله. نمیدونم که این غیر منطقیه که حس میکنم کم دوسم دارن دیگه یا مثل قبل براشون مهم نیستم ولی خب به خودم حق میدم
چند روز پیش یکی از دانش‌آموزان کلاس چهارمم تکلیفش رو انجام نداده بود. بعد از اینکه دلیل این موضوع رو پرسیدم، بهش گفتم: اسمت رو توی دفترم یادداشت کردم، اگر بی‌نظمی رو تکرار کنی، دفعهٔ بعد در روزنگارت می‌نویسم و باید والدینت ببینن و پاسخ بِدن.»گفت: دیگه تکرار نمی‌کنم.» ظهر که مدرسه تعطیل شد، اومد و گفت: خانوم! بی‌نظمی امروزم توی کارنامه‌ام تأثیر داره؟»گفتم: تو ماه منی! من مطمئنم که شما دیگه بی‌نظمی نمی‌کنی. اگه تکرار نشه نادیده می‌گی
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
دانلود آهنگ لری ار تو وا مه قهری مه وا تو دوسم
دانلود اهنگ لری اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
عزیزم وی نازارم ای عروسم اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
اگه تو وامه قهری مه وا تو دوسم

اهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

دانلود آهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

اهنگ لری مه واتو دوسم
اهنگ لری اگر تو با من قهری من با تو دوستم
,ویدئوها,اهنگ اگه تو وامه قهری مه واتو دوسم ,دانلود اهنگ وحید کاکاوند به نام عروسم ,متن آهنگ اگر تو وا مه قهری مه وا ت
جمعه مسابقه استانی کاراته بود
ماام از ساعت هشت رفتیم و تا بعد از ظهر اونجا درگیر بودیم
یه ذره استرس و هیجان و خستگی داشتیم ولی میرزید
البته بیشترین استرسش اونموقعی بود که داورا میخواستن پرچم قرمز یا آبی رو بیارن بالا
من که تو اون لحظه دلهره آور بدنم میلرزید
ولی آخرش خوب تموم شد.با این که هنوزم باورم نمیشه ولی اول شدم
ولی قسمت بدش جدولبندی افتضاحشون بود.
چون هم ما مجبور شدیم سه باار کاتا بزنیم هم منو آخرین بار با بهترین دوستم تو باشگاه انداخ
اولین پولی که از کلاس ایلاستریتور درآوردم 70 تومن شد :) یه طرح کارت پستال برای دوستم کار کردم و اولین دستمزدم رو گرفتم. 
حساب بانکیم خیلی وقت بود اس ام اس واریز به خودش ندیده بود 
آخرشم اینهمه درس خوندن دو قرون کف دست ما نذاشت ولی هنر هنوز مدرک نگرفته پول باشگاه رو برام جور کرد. 
اینم اولین حرکت من ایشالا خدا بده برکت :)
هانیگرین می‌گفت: واقعا خجالت نمی‌کشی خدا رو "کابوی" صدا می‌زنی؟ اما من دیگه نمیدونم چه اسمی باید روت گذاشت. تو شبیه ابری، شبیه نوری، شبیه جاری‌شدن آبی، شبیه قله‌ی کوهی، شبیه کابوی‌های فیلم‌‌های وسترن، شبیه ملکه‌های سخاوتمند. همه‌جا می‌بینمت، همه‌جا می‌شنومت، و همه‌جا بوی تو رو استشمام می‌کنم. تو همه‌جا هستی. وقتی بارون و طوفانه، یه‌ چتر میدی دستم. وقتی تاریک و خوفناکه، جلوی پام فانوس نگه می‌داری. وقتی راه پر از چاله‌چوله‌ست، د
اگر در رابطه ای هستید که به اندازه ی کافی دوست داشته نمی شوید لطفا ادامه ندهید .
خودتان را توجیه نکنید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت .
با اینکار هر چه جلوتر می روید زخمی ترمی شوید .
گویی بر روی تردمیل در حال دویدن هستید .
هرچه می دوید ، به خواسته هاتون نمی رسید ،  و 
نیازهاتون  برطرف نمی شود و بیشتر عصبانی و خشمگین می شوید و برچسب عدم تعادل هم می گیرید .
به خودتان نگویید که اگر دوستم نداشت با من نمی ماند .
شما با توجه کردن به او حس ارزشمندی و دوس
دیروز امتحان عربی دادیم یک خنده داااااار بود! نه خنده دار نبود خیلی سخت بود جوابای ما خنده دار بود! بعد امتحان با اینکه گند زده بودیم همش خندیدیم و حالمونو خوب کرد :/// 
توی راه برگشت هم زینب بیت قائم رو دیدم و سارا رو نه سارا دوستم اون یکی سارا فامیل دور تره که اسمشم نمیدونم یکم حرف زدیم یک عالمه حس خوب گرفتم
بعد برگشتم خونه عکاسی بعد رفتم حموم بعد رفتم باشگاه با حدیث و استاد مبارزه کردم مامانمم اومد باشگاه با رقیه مبارزمو دیدن
برگشتمم بزور گر
سلام دوستای خوبم
امیدوارم هرکجا هستید خوب و خوشحال باشید.
عزیزای دلم جدیداً من و یکی از دوستای خیلی خوبم ک مثل خواهرم میمونه شروع ب کار نمد دوزی کردیم.همون طور هم که خودتون بهتر از من میدونید نمد دوزی یه چند سالیه که خیلی باب شده.ما هم از سر علاقه شروع کردیم به دوختن عروسکای نمدی؛تا هفته قبل که دوستم بهم گفت:فاطمه میخوای یه کانال درست کنیم تو تلگرام کارامونو اونجا بذاریم که همه از دیدنش بهره مند بشن.
از اونجایی که منم همه جوره پایه دوستم هستم
خب چند وقتی‌ست که مچ خودم را گرفته‌ام. من برای آدمهایی که می‌خواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که می‌خواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع می‌خواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.
خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که می‌خواهم بدهم با خودم می‌گویم"ای دوست، چن
معمولا یکی دو روز قبل از شروع ،اعصابم به شدت بهم میریزه و مثل یه کوه مواد منفجره میشم که یه جرقه کوچولو کافیه تا منفجرش کنه.به این صورت که حالم کاملا خوبه(با وجود همه درد و کسالتی که دارم)و فقط یه کم بی حوصله ام و اصلا تحمل ندارم کسی سر به سرم بذاره یا باهام بحث کنه.تنها چیزی که از همسرم انتظار دارم یه کم درک وضعیت و محبت و مهربونیه که متأسفانه علیرغم اینکه هزار بار در موردش باهاش صحبت کردم،هیچوقت ازش ندیدم.در نتیجه من بیشتر عصبی میشم.
یعن
سلام 
من یه دختر ٢٣ ساله ام، میخواستم یه موردی رو مطرح کنم، راستش من واقعا هیچ دوست واقعی ای ندارم، کسانی که اطرافم هستن دوستم ندارن، مثلا توی دانشگاه یا محل کارم با کسی طرح دوستی میریزم، اما اکثرا علاقه قلبی بهم ندارن و دنبال هدف و خواسته ی خودشون از رابطه هستن و رابطه ی عمیقی بین مون نیست. 
حتی حاضر نیستن کوچیک ترین فداکاری ای برات بکنن در صورتی که من سعیم اینه که خیلی صاف و صادق و مهربون باشم و هم دردی کنم اما سریعا گارد میگیرن یا پز داشته ه
خواب دیشبم خیلی خوب بود.خواب میدیدم شاید 20ساله بودم.بعد شهرمونو داعشگرفته بود.بعد مارو بردن به جمع های زنونه روبنده بهمون دادن بعد مجبورمون کردن یک ماه توی کلاساشون شرکت کنیم .بعد کلاساشون اینجوری بود که 30 روز هر روز یه مبحث رو درس میدادن همون موقع امتحان میگرفتن. مثلا یه روز کلاسش واکسیناسیون اطفال بود که بعدش ختم انعام و روضه بود و بعدش امتحان میگرفتن.هر روز هم ما رو میبردن یه خونه.یه روز رفته بودیم یه خونه قدیمی که خودش کلی جمعیت د
گاهی وقتها ، کسی که بیشتر سکوت میکند
بیشتر از همه ، دوستت دارد.!

محبوبم.
اگر روزی درباره من از تو پرسیدند .
زیاد فکر نکن .
مغرور به ایشان بگو : 
.
.
.
دوستم دارد .
بسیار دوستم دارد.
                                                         " نزار قبانی "
سلام و درود به همه ی دوستان
بچه ها من حال روحیم اصلا خوب نیست و این موضوعی که میخوام باهاتون در میون بذارم شاید از نظر شما چیز مهمی نباشه اما برای من که خیلی احساساتیم خیلی روحیه م رو داغون کرده!
بچه ها من تقریبا 19 سالمه و یه شخصیتی دارم که زود وابسته میشم، حالا منِ 19 ساله تقریبا 6-7 سالی هست که یه دوستی دارم (جفت مون دختریم)که خیلی باهاش رفیقم یعنی از شب تا صبح با هم صحبت میکنیم و خلاصه خیلی با هم راحتیم، حالا مشکل اینه که خانواده ی من یعنی مامان
میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل
سلام
امروز با توجه به این که تو فرجه‌ایم از لحاظ درسی بازده‌ام زیر ده درصد بود فک کنم! با دوستم یه سر به نمایشگاه ایران هلث و اینوتکس زدیم و فهمیدیم چیزی برا ما نداره :)) حتی یه شکلاتم تعارف نکرد کسی بهمون :| برگشتن‌مون با کمی گم شدن تو همون محوطه و دور قمری زدن همراه بود و بعد هم اتوبوسی که وسط اتوبان پیاده‌مون کرد، چون همون تازگی راهو بسته بودن و جای ایستگاهو عوض کرده بودن و راننده نمی‌دونست :/
بعد از ناهار (که اونم فهمیدم رزرو نداشتم!) رفتم پ
میگوید دوستم دارد، هیچ نمی‌گویم. می‌گوید دوستم دارد چون همیشه حرفایی میزنم که حالش خوب می‌شود. 
نمی‌توانم بهش بگویم واقعیت همیشه دورتر از تمام حرف‌ها قشنگی است که من می‌زنم. 
نمی‌توانم بگویم من بیرونِ ذهنم رنگ های روشن جریان دارد و درونم اما. 
درون جان و جسمم، انگار آدمی نابینا نشسته و تاریکی محض است.
انگار من پارچه سفیدی هستم، که روزی زنی شاد، با آواز مرا روی بندِ آبی رنگ پشت بام رها کرده است و دیگر هرگز باز نگشته.
درون من غمِ شب اولی ا
عقاب
امروز توصحرا بایه دوستم نشسته بودیم که دیدیم چند تا کلاغ دوریه عقابو گرفتن نوکش میزنن نمیدونم چش شده بود
که نمیتونست از خودش دفا کنه رفتیم سمتش پرید کلاغام تو اسمون نوک میزدن تا200متر اونطرف طر نشست کلاغا ولش نمیکردن دوستم
اروم اروم بهش نزدیک شد انگار کلاغا نفسشو بریده بودن نمیتونست بپره دوستم دنبالش کردو گرفتش
اوردیم دیدیم یه انگوشت نداره پنجه دوستم برد خونشون ببینه چشه
انشالله خوب بشه برش میگردونیم جای که بود

یه چندتا عکسم ازش گر
یادمه یه بار چند سال پیش مامانم فسنجون
درست کرده بود.اون موقع بعد از خوردن یه قاشق دیگه نتونستم به فسنجون لب بزنم.ولی دیروز
بعد از چند سال مامانم دوباره فسنجون درست کرد.قاشق اول رو پر کردم و با اکراه به طرف
دهانم بردم.لقمه رو جویدم و بعد در کمال تعجب دیدم که مزه اش رو دوست دارم.برام عجیب
بود که چطور مزه ای رو که قبلا دوست نداشتم این طور یک دفعه برام خوشایند شده. :)

رنگ خورش(خورشت؟آخرش نفهمیدم خورش
درسته یا خورشت.) فسنجون چه قدر قشنگه.یه رنگ قرمز
امروز چه روز مزخرفی بود. از نظر بعد انسانی میگم. اگر بخوام قلبی بگم میگم خدا رو شکر. نماز ظهر رو فرصت نکردم بخونم. حقیقتنش فراموش کرده بودم نماز بخونم، از اثرات پسایه.فردا کوییز دارم که جمع کوییز‌ها میشه نمره پایان ترم. باید انرژی‌ام رو جمع کنم و بخونم. بیشتر امروز درگیر کارهای مهسا بودم. دائم بهش میگم کارهات رو ننداز دقیقه نود تو گوشش نمیره. یکی دیگه از دوستام هم خونه خریده روی این خونه وام بوده. دوستم هم داشته پرداخت می‌کرده مرتب. اما
خدایا ازت ممنونم که دوستم داری
و کمکم کن که دوستت داشته باشم
 
خدایا ازت ممنونم
بابت اینکه وقتی خسته ام میتونم بخوابم
و وقتی میخابم پلک هام روی چشامو میگیره
خدایا ازت ممنونم
بابت اینکه بدن سالمی دارم
 
خدایا ازت ممنونم بابت اینکه میتونم ازت تشکر کنم
 
بارالها
میگن اینقدر دوستم داری که هر لحظه منتظری باهات حرف بزنم
و با اینکه بزرگتر از هر بزرگی هستی
و آنقدر بزرگی که در فکر و عقل و حتی تخیل منم جا نمیشه
اما باز بخاطر محبت و عشقی که داری میشی مون
حداقل 6،5 سال قبل، همین ماه مبارک بود که گوشی ام را برداشتم تا به دوستم پیامک بدهم دیگه بریدم» که منصرف شدم. چند سال گذشته؟! خیلی. چند بار دیگر به این نتیجه رسیدم که دیگه بریدم»؟! نمیدانم. اما میدانم که هر وقت که دیگه بریده» بودم و نرفتم سراغ راه حل های این طرفی و آنطرفی، خدا خودش راه حل را درست کرده.
آخدا! ببین، من جز تو هیشکی رو ندارم. هیشکی ها! قشنگ نشستم ته بن بست، دارم به آسمون نگاه میکنم. به تو! به بی اندازگی تو. اینکه دستم سمت تو درازه رو د
یکی از دوستام تعریف میکرد که همکار جدیدش خیلی به فکر محیط کارشونه، مثلا پرده رو عوض میکنه و میره از خونه شون لوازم تزئینی برای دکور محل کار میاره. خلاصه خیلی باحاله و انگار مامان ماست!
چند وقت بعد که همین دوستم رو دیدم، ظاهرا با همون همکار جدیدش به مشکل برخورده بود. میگفت: نمیدونی این همکار جدیده چه کارایی میکنه! پرده رو عوض میکنه، میره از خونه خودشون وسیله میاره میذاره تو محل کار از بس که خودشیرینه! میخواد با این کاراش نظر رئیسمو جلب کنه!
 
د
یه بار یا یکی از دوستان رفتیم یه جای فرهنگی
دوستم رسید به فوتبال دستی، گفت:دوتا از اینا تو خونه دارم
بهش گفتم:هر کسی یه علاقه ای داره منم 16تا چاقو تو خونه دارم!!!
یکم رفتیم جلوتر نگاه دوستم افتاد به یه فرش دستباف 
دوباره گفت:قالی بافی هم بلدم ، تو خونه هم کار میکنم
بهش گفتم:منم زنجیر بافی بلدم ، تو خونه هم کار میکنم!!!
فقط نمیدونم چرا بنده خدا دیگه جواب تماسم رو نمیده به نظر شما یکم عجیب نیست؟
سلام :)
1. در ازمایشگاه مدرسه وا بود ، منم فضول عالمین. از بیرون دیدم یه چیز عجیبی رو میزه. جییییییییغ زدم سبااااا سبااااااا بیاااااااا سبااااا. دو تا دونه فحش هم چسبوندم تنگش چون سبا نمیومد :| بعد همینجوری عربده کشان سرمو بردم تو ازمایشگاه دیدم عه یه پسره با چشمای این شکلی o.O با پرای ریخته داره نگام می کنه. مثکه بنده خدا برای تعمیرات اومده بود. از اون خنده های شیطانی کردم بخاطر اون قیافه مضحکی که بخاطر اسکل بازیای من پیدا کرده بود، اون چیز عجیبو
۱- برای یک انتخابِ نسبتا بزرگ به م نیاز داشتم . یادم افتاد از استاد عزیزم . گفتم بهشون پیام بدم ببینم نظرشون چیه . پیامو که دادم یه مقدار طول کشید که جواب دادن و در جواب نوشتن : " . کمی سرم شلوغه. گاهی دیر جواب میدم دلگیر نشید. شما را از صمیم قلب دوست دارم.  " اصلا این جمله رو که خوندم یه جور حسِ خوبی توی رگام جریان پیدا کرد .
۲- خانم دلدار و خانم همسایه خیلی با هم رفیقن . این یه هفته ای که نبودیم دلشون برای هم تنگ شده بود . مخصوصا خانم همسایه خیلی
کی فکرشو می کرد؟؟ 
حدوداً یه ماهه یه دوست جدید پیدا کردم 
اما اون فقط یه خرس عروسکیه:))
ولی. همه چی رو میدونه همه چیزهایی که تو این یک ماه
و حتی قبلش گذشت  درسته نمی تونه حرف بزنه
ولی خوب میشنوه .  اوت همیشه میخنده مثل 
من چند سال پیش:)))))
سفری بود. در زمستان و تنها می‌توانستم به تو و سفر قبلیمان فکر کنم. تو را میدیدم که فرز و چابک می‌دوی و آماده می‌شوی و از کوه بالا میروی. و خودم را می‌دیدم در حالی که برق شوق در چشمانم بود. یکی از آهنگ‌‌هایی که در ماشین پخش می‌شد این بود. البته کاملش رو ندارم. سعی کردم هرچه به گوشم می‌رسد را بنویسم:
داغ یه عشق قدیمی اومدی تازه کردی شهر دلم رو تو پر آوازه کردی
آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود
دوست داشتم دوستم داشتی منو کشتی
دوباره زنده کردی
د
آقا پارسال داداشم یه ماشین حساب مهندسی بهم هدیه داد گفت نیازت میشه.پارسال موقع امتحانای ترم دوم دوستم ازم گرفتش و دیگه تا الان هنوز دسته خودم نبوده.
هروقتم خودم امتحان داشتم از کسه دیگه گرفتم یا اصلا ماشین حساب نبردم سره امتحان.
 
حالا هفته پیش دوستم منو دیده و میگه ماشین حسابتو پیدا کردم (چون تو  تابستونم دستش بوده و یادش نمیومد چکارش کرده)، یه امتحان دیگه باهاش بدم‌بهت میدم.
بعد‌ یکی دیگه از دوستام امروز منو دیده میگه ماشین حسابتو میدی،
دو روز پیش سه کلاس سنگین در دانشگاه داشتم که وسطی حضور غیاب نداشت. اولی را نرفتم چون استاد سخت گیر نبود و تاثیری روی پایان ترمش نداشت هرچندغیبتم را خوردم. سومی را زنگ زدم از دوستم بپرسم تشکیل می شود دانشگاه بیایم یا نه که گفت استاد همان استاد اولیست احتمال حضور غیاب مجدد با توجه به یک بار حضور غیاب کردنش اگر صفر نباشد نزدیک به آن است همین شد که آن را هم نرفتم. در بیرون دانشگاه جای دیگری کلاس می رفتم که انجا یک هفته ای بود تمام شده بود و کلاس هنر
سلام خوبین؟
امیدوارم ک خوب و عالی باشین .
_امروز رفتم مدرسه ،اما ن مدرسه ی خودم .دوتا رفیق فابام رشته ریاضین رفتم مدرسه اونا 
اول ک با ماشین رفتیم دوستامم ک جفتشون زیر 18 هستن گواهی ندارن اما همیشه همه جا ما س تا با ماشین میریم و و از گواهی خواهر دوستم استفاده میکنیم خخخخ
زنگ اول هندسه داشتن منی ک رشتم تجربیه با دوستم فاطمه فقط جواب میدادیم و بقیه سرشون توی گوشی مبارک بود یا خواب بودن .
کل کلاس با من میشد 10 نفر ،ادم احساس نمیکرد مدرسه هست
مادربزرگ دوستم را یادتان است؟
همچنان صبح به صبح میروم و برایش تیتر رومه ها را میخوانم.
رسیدم به این{-} تیتر و گفتم: حسـ.ـن روحـ.ـانی اختیاراتِ ویژه میخواهد.
بدون اینکه سرش را از روی سَویق گندمی که میخورد بلند کند گفت: غلط کرده پدر.ـگ. کم مانده بیاید داخل کـ من را سرَک بکشد و بچاپد.
این عکس تزئینی است

+رهبر دیروز فرمودند: برای زبان فارسی نگرانم. ببینم به سهم خودم میتوانم رعایت کنم!.
حسن ۱
حسن ۲
حسن گران کننده
حسن آزاد کننده
حسن بنزین رو یهو
چرا سه تومنی کرده
 
حسن ۳ حسن ۴
حسن دنده به دنده
حسن بشقاب پرنده
حسن به ریش ملت
ببین چطور میخنده
 
حسن ۵ حسن ۶
حسن وعده بسیار
حسن ناله ز اغیار
حسن دولت بیمار
حسن خلق گرفتار
 
حسن۷ حسن ۸
حسن دولت نرمش
حسن وارث محمود
حسن دولت کمبود
حسن در همه جا گیر
حسن دولت تدبیر
حسن بنزین آزاد
حسن مردم غمباد
حسن در دل تحریم
حسن دولت تصمیم
 
یا حجت ابن الحسن ! 
کلیدو بگیر از حسن ❕‎‌‌‌‌‌‌ ‌
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

دانلودحجم: 4.51 مگابایتتوضیحات: موزیک دوستم نداشت
به قول دکتر چاوشی فقط با کارها و آدمها و چیزهایی موافق باشید که واستون و واسشون یه "وای آره"ی بزرگ باشیدبا تکنیکی که روی سلولهام ثبت شده حالا دارم به خیلی چیزها نه میگم چون واسشون وای آره نیستم!
در واقع میگه شما توی چیزی موفقید که شوقتون هنگام انجام دادنش زیاد باشه
یا مهمترین مثالی که خودشون روش کار کرده بودن میگفت که شما توی رابطه ای موفقید که هردوتون پاسختون به پرسش اینکه آیا توی رابطه باشید؟ (وای آره) ست
امروز به درخواست دوستم واسه رفتن به
قبل ترها پسری در زندگی ام بود که خیلی دوستم داشت. بعدترها از دوستانم شنیدم که وقتی به خانه اش میروم به دیگران میگوید که هربار شش بار رابطه داریم. بماند که در چندماه دوستیمان من یکبار هم نشدم و هربار احساس میکردم به من میکند. همیشه طوری رفتار میکرد که انگار خیلی دوستم دارد. من اما متنفر بودم از او. از خودم. و در ان منجلابی که خودم ساخته بودم لذت میبردم. از درد لذت میبردم. خواهرم میگوید بخاطر قرص هایی است که میخوردی. هرروز از من میپرسید
دوستم پیام داده بود که گویا جویای احوالم باشه.دختر خوبیه و برای من همکشیکی بدی نبود هیچوقت.نمیدونم چی شد و من چی پرسیدم که جواب این شد:"کار کردن خییییلی خوبه،خیلی بهتر از اینترنیه".هی به این جمله نگاه میکردم و میگفتم نه بابا،فکر نکنم قصدی داشته ولی نمیدونم چرا چند ساعت گذشته و من هنوز بهش فکر میکنم.درسته که به هرحال خونه نشینی آسیب پذیرم کرده اما واقعا توی این شرایط به تنها چیزی که نیاز نداشتم این بود که دوستم بهم یادآوری کنه ما اومدیم س
میدونی از چی بیشتر متنفرم؟
اینکه یهویی تغییر کنم و یادم بره مثل خودم رفتار کنم:(
مثل الان ، دوستم بهم پیام داد و من مثل همیشه جوابشو ندادم :(((
خب من دختر ارومی نیستم و کلی حرف میزنم ، انقدرررررر حرف میزنم و میزنم تا
طرف مقابلم خسته بشه اما حالا وقتی دوستم پرسید: چه خبر؟
حرفی نداشتم :/ و فقط گفتم : هیچی تو چ خبر؟
اصلا باورم نمیشه 0_0 تو باورت میشه؟؟
خیلی خب بیا اروم باشیم بیا بگیم الان مغزم هنگ کرده و نمیدونم چی شده
بیا همه چیو ب همه چی ربط ندیم
همه ی اینا بخاطر کم خوابیدن و غذا نخوردن و ندیدن جیمیناست. امروز قشنگ بود و هنوز هست. امروز پایان نامه مسعود بود و من دوست داشتم کاراشو و فضاشو و خودش رو و همه این چهار سال رو و کمک هاشو و مهربونیاشو و همه خوبیا و شیطونیا و دوست داشتنی بودناش :) حقیقتن اگه دیگه نبینمش دلم براش خیلی زیاد تنگ میشه. امروز فرزان هم بود. چریکی نیز همین طور. و دخترک خیلی قشنگ شده با موهای مشکی بادمجونی و قشنگش :) بیتز رو هم بعد از مدت ها دیدم. ماهی نیز از شهرشون برگشت
 
 
به ادعای خودت با تمام جراتت بودی
به باور من تو دل آدم بودن و ماندن و پذیرفتن مسئولیت و زندگی شانه به شانه نداشتی
نه ادعا تو مهمه نه باور من، تو رفتی زشت و نازیبا و من تمام شب به این فکر میکردم چه خوب که رفتی باید می رفتی تا من کسی را که دوستش دارم و دوستم دارد را می شناختم و شانه ام را به شانه اش تکیه می دادم .
 
 
 
 
 
یه گروه تلگرامی داشتیم با دوستامون که چند تاشون یجا با هم همکارن!!
امروز صبح پا شدم دیدم مدیر گروه همه رو ریمو کرده و گروه رو تعطیل کرده. 
کاشف به عمل اومد که بعله چند تا از بچه ها تو گروه پشت سر یکی از همکاران مشترکشون که آقا هست حرف زدند و پیامها به اون اقا رسیده و اون اقا هم رفته به همسر دو تا از خانوما گفته به زنتون بگین پشت سر من حرف نزنن!!!!! 
و کار به دعوا و جر و بحث خانوادگی کشیده و اینا هم پر پر میزدن بفهمن اون اقا از کجا فهمیده و جالب اینجا ب
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
بسیار این داستان را شنیده آید که((خانمی میگوید در سالن نه صدای خنده شوهر رفیقم می آمد،دوستم در حالی که بچه بغلش بود گوشی را به من داد و گفت برایش پیامک بده که خفه شو  آبرویم با صدای خنده هایت رفت.
من هم از گوشی دوستم برای شوهرش اینگونه نوشتم، فدای خنده هایت شوم کاش همیشه شاد باشی ولی صدای خنده هایت تا سالن نه می آید کمی آرامتر خوشبختی مان را چشم میزنند.))
این داستان را زیاد شنیده
در این دوره و زمانه که به سختی کسی وقت
می‌کند برای خودش برنامه بریزد، چه رسد برای دیگری -بدون چشم‌داشت-، دوستی دارم که
توجه و محبت زیادی به من دارد. خیّر است. بخیل نیست. هم‌نشینی‌اش با رشد خودم همراه
است. هر وقت با او هستم، عادات متوسط برایم گل‌درشت می‌شوند و دوست دارم تغییرشان دهم.
اراده‌ام را قوی‌تر و فکرم را با اعمال خوبش اصلاح می‌کند. معرفت صادق دارد. سرّش با
علانیه‌اش یکیست. صبور و به معنای واقعی کلمه ماه است. مراقب نماز اول وقتم است.
درد دارم، روان که دچار بی‌دردی می‌شود تن تلاش می‌کند جای خالی‌اش را پر کند.
معده‌ام درد دارد و من دچار هزیانم
از طرفی تنم عرصه تقابل قهوه‌ها و قرص‌هاست‌.
م کاش دوستم می‌داشت. ۲۱ سالش است و نمی‌توانم عاشقش شوم اما مهر می‌خواهم .
دیشب داشتم با دوستام چت می کردم.منو فاطمه داشتیم از این میگفتیم که تازگی داریم میریم سرکار و مبینا می گفت که چقدر شماها دنبال کارید بابا.از خودش گفت که زیاد حوصله نداره و قصد داره بچه دار بشه.ریختیم سرش که به خاطر بی حوصلگی میخوای بچه دار بشی؟ و اون گفت که نه،بی حوصلگیش از این گذراهاست که همه دچارش میشن.بعد اومد پی وی من و حدود یه ربعی حرف زدیم و اونجا فهمیدم که یه جنین سقط کرده.البته اگه بشه بهش گفت جنین،چون قلب هنوز تشکیل نشده بوده و واسه این
از طرز برخورد یه آقایی با یه خانمی خوشم نیومد چون داشت شوخیاش به سمت منم کشیده میشد،شوخی ای که من توهین تصورش می‌کردمکنتکت ایجاد شد از جانب من و واقعا تند برخورد کردم،دوستم بهش گفت:دوستم عادت نداره به این نوع حرف زدن.و اون آقا هم گفت: عادت میکنن!منم باعصبانیتی که بیشتر از جانب خودم بود که چرا به خاطر کوتاه بودن تایم همراهی کسی چیزی نگفتم،گفتم:به جرأت میگم تا حالا با مردی مثل شما برخورد نداشتم و باید بدونید من عادتامو ترک میکنم حتی اگه رفیق
(اوپننیگ)
وا آخرین.آخرین ضربه.از تمرین مرگ من.تواین تمرین.خیلی زخما خوردم.آخرین زخمم.عشقم بود.آخرین زخمم.تنها دوستم بود. اما وقتی.چشمام باز شد.گوشام باز شد.فهمیدم.تنها عشقم.تنها دوستم.یه تنفره.یه دشمنه.شاعر:خودمکاراگاه
خب اینم از این به قولم وابسته بودم.مقدمه چینی نمیکنم.مارینت/لیدی باگای باباااا.یکی اون دیونه خرابکارو بگیره!!!کت نوار اینو گفت.من گفتم:فکر کنم اسمش موریارتی باشه.بیخیال.بریم بگیریمش!!!!!!!! کت نوار از قدرتت است
داشتم با دوستم صحبت میکردم و بهش میگفتم با این اوضاع اقتصادی که پیش اومده واقعاً مسافرت رفتن دیگه خیلی سخت شده
دوستم لبخندی بهم زد و گفت همیشه یه راه خوب پیدا میشه حتی تو این اوضاعگفتم مثلاً چه راهی ؟!گفت فقط کافیه بری تو سایت باماگرد و ٦ ماه تو #صندوق سفر ، پس انداز کنیبعد از رسیدن پولت به حد نصاب لازم ، باماگرد یه سفر رایگان متناسب با شرایط دلخواهت و پول پس انداز شُدت ، برات برنامه ریزی میکنه و با امکانات بسیار خوبی که از لحاظ تخفیفی داره تو
دوستی دارم که خواهرزاده ی حاضر جوابی دارد، نه ببخشید خواهرزاده ی خیلی خیلی حاضرجوابی دارد! پسری پنج، شش سال که بعید می دانم بتوان جوابش را داد و او را ساکت کرد!
برای مثال دوستم تعریف می کرد که خواهرزاده اش کنار یکی از دوستان نشسته بود که آن مرد به خواهرزاده اش می گوید: اجازه میدی بوست کنم؟
خواهرزاده می گوید: باید یه چیزی بدی همین طوری که نمیشه!
آن مرد یک شکلات پیدا می کند و به او می دهد و می گوید: حالا اجازه میدی؟
خواهرزاده می گوید: نه!
مرد می پ
با سلام
یکی از دوستام خانمی بیست و خورده ای است که چند سال پیش بعد از چند ماه عقد با آقایی به خاطر یک سری دلایل جدا شده. به تازگی براش خواستگاری اومده که قبلا سابقه عقد نداشته.
این دوستم هم تو جلسه دوم به آقا گفته که قبلا عقد بسته بوده و الان شناسنامه اش پاکه و از ایشون خواسته این مطلب رو به خانواده شون هم بگن. اون آقا هم گفته برام مهم نیست و لازم نیست به خانواده ام هم بگم.
ولی دوستم اصرار کرده که حتما بگید به خانواده چون دوست ندارم زندگی با دروغ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها