نتایج جستجو برای عبارت :

وقتي هاليت اركن خونه ميخر

وقتی نزدیک خونه شدیم پدرم گفت بچه ها داریم به بهترین جای دنیا نزدیک میشیم یه چند دهم ثانیه مکث کردم و بعد یادم افتاد خونه رو میگن . حقیقتا خونه امن ترین و بهترین جای دنیاست حتی اگر مسافرت هتل n ستاره هم رفته باشی باز لحظه ها رو واسه برگشت به خونه میشمری نمی‌دونم چی اینقدر فضای خونه رو خاص می‌کنه ولی هرچی که هست واقعا حس خوبیه یه حس عجیب و غیر قابل وصف 
خونه ها و دل هاتون حسابی گرم باشه تو این نوروز بارونی و سرد
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
امروز بالاخره بعد از چندین روز متوالی مامان خانوم زنگ زدن بهم!
بعد کلی سوال و جواب و نصحیت و این چیزا بهم گفت که آخر هفته رو بیا خونه،اما حوصله نداشتم برم و الکی گفتم که درگیر درس و امتحانای میانترم هستم و وقت نمیکنم بیام! اما درس کجا بود؟! :))
کی حال داره این همه راهو بره تا خونه و یکی دو روز بعد دوباره برگرده تهران. من کلا این مدلیم که وقتی یه مدت یه جا بمونم عادت میکنم به اونجا و واسم عادی میشه مثلا وقتی میرم خونه بعد دوباره برمیگردم این خوا
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
هرگز پیش نیامده برسم کلید خونه رو پرت کنم روی میز یا گوشه کناری؛ کلیدهای خونه مثل یک راز عزیز هست که فقط من و چند نفر دیگه داریمش.خیلی عزیزه. جا نمیگذارمش، گمش نمیکنم. مثل شناسنامه م مهمه و مثل تصویر آدمهای خونه همیشه در نظرم هست و برای من زیباست.
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری میکنه با اون حد از امنیت. شبیه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه.
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی.
خدا حفظت کنه :)
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری میکنه با اون حد از امنیت. شبیه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جای خونه ی خود آدم نمیشه.
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی.
خدا حفظت کنه :)
دیگه کارش به جایی رسیده که توی خونه سیگار میکشه!
توی خونه!
توی خونه آخه لامصب؟!؟!؟!؟!
بلند شو برو تو حیاط خب بکش اینقدر بکش که سرطان بگیری! ولی چرا من بدبخت نباید تو خونه خودم هم احساس آرامش کنم؟!
کی میشه اپلای کنی بری راحت شم از دستت
پا شدم زنگ بزنم خونه، حرف بزنم یه کم دلم باز شه. برادر عزیز گوشی رو برداشت و با بی حوصلگی تمام گفت کسی خونه نیست، منم خوابم.این دور از مرام و معرفته :)
فردا برمیگردم خونه، چشم من رو دور دیدن :)
نمی دونم چرا از وقتی در شرف ازدواج قرار گرفته دیگه محل نمی ده :)
مادر جان بعدش زنگ زد البته، میگفت چند ساعت پیش میخواسته زنگ بزنه ولی برادرزاده های عزیز تنظیمات گوشیش رو بهم ریختن، نتونسته زنگ بزنه. خیالم راحت شد :)
افتادم به خونه تی .
احتمالا با سرعت کمی که پیش میرم تا آخر هفته ی دیگه طول بکشه .
از اتاق خواب و میز ارایش و لباس هام شروع کردم .
تا شب با کتاب خونه تمومش میکنم.
بعد میمونه آشپز خونه و کابینت هاش .
تهشم میمونه یه جارو و تی حسابی و تامام.
شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 
خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه
و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 
دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 
خدای من شکرت :)
این ویروس کرونا بد جوری ما رو خونه نشین کرده.
البته بدم نیست . شب عیدی جهت  فریضه ی خانه تکانی در حالت آمادش باش کامل در رکاب همسر عزیز هستیم.
به دور از شوخی توی خونه موندن اولش حال میده ولی وقتی طولانی بشه خیلی خوشایند نیست. مرد باید صبح از خونه بره بیرون دست کم ساعت سه بیاد تو خونه. خسته و کوفته.
ناگفته نماند که ما معلما با خونه نشینی خیلی غریبه نیستیم . نوروز و تابستون خود گواه بر این ماجراست.
ولی خب اونجا آدم تکلیفش را میدونه برنامه ریزی میکن
همه هی می‌گن: مادر که تو خونه نباشه، خونه صفا نداره.
راست می‌گن. 
صبحایی که از خواب بیدار می‌شم و می‌بینم مامان رفته کلاس خیاطی، یا داره از این جشنواره به اون جشنواره می‌ره، خلقم تنگ می‌شه و می‌رم تو فاز غم و اعصاب‌خوردی و.
اما چیزی که کم‌تر کسی بهش اشاره می‌کنه، اینه که وقتی بابای آدم خونه نباشه، فضای خونه چه قدر مضخرف می‌تونه باشه. شاید به خاطر این کسی حواسش نیست که باباها معمولا تو خونه نیستن.
آره، الان دو سه روزه که بابا نیست و با ای
کاش میشد وقتی به دنیا میومدی یه فرم بهت میدادن میگفتن دو تا خواسته بگو. خب قطعا من میگفتم تولد در یکی از کشور های اسکاندیناوی اونوقت میتونستم وقتی بعد از ظهر برمیگردم خونه با این حال که آسمون پر از ابرهای سیاه هست و خورشید پشت این ابرها کاملا مخفیه کلید مینداختم و وارد خونه میشدم  در حالی که هیچکس خونه نیستپ.ن 1: این اتفاق سالی یکی دوبار میفته و هر بار که مواجه میشم باهاش قند تو دلم آب میشه
پ.ن 2: هنوز به خواسته دوم فکر نکردم
بعد مدتها پشت سر هم هر روز شرکت بودن!! امروز رو خونه موندم به کارای خونه برسم. 
انصاف رو در نظر میگیرم اگر جای همسرم بودم زنم رو طلاق میدادم! 
چون نصف کارای خونه که همسر انجام میده، غذا که خیلی وقتها حاضریه، همیشه لباسها و کتابها و لپتاپ و . وسط خونه پخش و پلاست و . 
فکر کنم تنها عاملی که باعث شده من رو طلاق نده اینه که من خیلی خوبم :))))))))) 
امروز از میهاخوری و گلدونها شروع کردم به تمیز کردن! دقت کنید از میز ناهاخوری!!! :)) 
امید است خونه تی هم
امروز به خونه‌ی پدری رفتم. خونه‌ی گرم و قشنگی که کودکی ونوجوونیم توش گذشته. هر بار که میرم سعی می‌کنم هر گوشه‌شو حتی اگه کوچیک و بی اهمیت باشه به خاطر بسپارم با تموم جزییات و حتی نقص‌هاش. این فقط به خاطر سپردنِ  یه تصویر خالی نیست،‌ هر کنجی از این خونه یه  تیکه از خودِ منه. به هر جاش که نگاه می‌کنم -‌علی‌رغم تغییرات زیادی که توی این سالها داشته-‌ یه قاب از خودمو می‌بینم که شاید زمین تا آسمون با من‌ِ الانم متفاوت باشه اما دوستش دارم و می‌
از من می شنوی؟!
هر آدمی باس یه خونه پاستیلی داشته باشه وسط ابرا 
 از اونا که وقتی خسته ای و دلت گرفته
 پاشی بری داخلش و ی تیکه پاستیل بخوری،
 ازپنجره اش زُل بزنی به آدمای اون و پایین 
 طعم شیرینش خوشی بده به دل و ذهنت
فک کنی و ببینی چه مسیری و طی کردی کجا وایسادی!
چه سختیایی کشیدی و چه خوشیا نشسته به دل و جونت
اونوقت که دلت قرص شد از درستی مسیری که اومدی بلند بشی و ادامه بدی.
خونه رویایی من یه خونه پاستیلی !همین قدر زرد و آسمونش به همین صافی و آبی
هر شب
وقتی هم خونه ایم خسته از کار برمیگشت
فرنی و شامی که براش (ّرای خودمون) پخته بودم رو میخورد
 
برام چایی درست میکرد
 
گاهی من براش درست میکردم اون بیشتر پیتزا و استیک درست میکرد
 
و هر شب برای من ازین حرف میزد که دخترای وایت ادمای مزخرفین و میخواد با یه میدل ایسترنی یا اسیایی یا افریقایی دیت کنه.
 
و اگه نشه
میخواد بره همجنس گرا بشه.
 
الان من با کی هر شب حرف بزنم؟
 
من امادگی رفتن به اپارتمان تنهایی رو نداشتم!
 
عمری هم خونه ای داشتم.
 
باید بر
مثلا دعوتکردم خودمو مهمونی
یه ضرب المثلیع میگه رفتیم خونه بابو بدتر از خونه ما بو
ینی رفتیم جایی بدتر از خونه ما بود
اونجام دلخوشی دلگیری عصبانیت علنا کوفتم شد چی خوردم
البته دلمم سوخت ذهنمم درگیر شد
اومدیم خونه ینی اومدم
اینجام بدتر از اونجا
دعوا شد و هرکی با قهر به یه گوشه ای خونه پناه برد
واقعا ازین زندگی خستم خستم
اگ بخاطر گناهام نبود هرروز ارزوی مرگ میکردم چون اون دنیا میگن خیلی قشنگه
 
 
 
 
حرمت حریم خونه، بیشتر از حریم دل آدم نباشه، کمتر نیست
سالهاست نامَحرم ترین!! خود خوانده رو گذاشتیم در راستای قبله خونه و هوش از سر اهالی خونه پرونده!!
 
 
نکنیم
قبله دل 
قبله خونه 
فقط برای خداست
نکنیم
اینقدر خودمونو نزول ندیم
خدا چیزایی خییییییییلی بهتر تدارک دیده برامون
چرا از دست بدیم؟؟!
یه پیج دهه شصتی دارم. مرور که میکنم پستاشو نمیدونم بخندم یا گریه کنم
چقدر تو استرسا و نگرانیای بیخود گذشت. و چه روزای شیرین و بی نظیری داشتیم در عین حال.
دلم برای محله مون تنگ شده. یک هفته دیگه میریم خونه خودمون بعد یکسال و نیم
اون خونه اگر چه شیک تر و تمیز تر شده ولی نه دیگه این خونه همون خونه اس نه این محله همون محل.‌ آرامش بین سنگ و تیشه و ساختمونای بلند و تکنولوژی و پیشرفت جا موند 
من هیچ وقت نفهمیدم زن بابابزرگ دوستش داشت یا نه اما الان تقریبا مطمئن شدم که دوستش نداشت. وقتی عملش کردیم مدام زنگ میزد اما تنها چیزی که می گفت این جمله بود نیاریدش خونه!! آوردیمش خونه خودمون اما یه روز قبل از عید گفت من میخام خونه خودم باشم نه اینکه اونجا راحت باشه نه خجالت میکشید فقط ده روز دووم اورد . بابا قبول نکرد خونشون ختم بگیریم. ختمشا اینجا گرفتیم خونه خودمون. وقتی زن بابابزرگ از در اومد تو شروع کرد به گریه کردن اون لحظه با خودم ف
خونه رو تمیز کردم در حد خونه تی حالا نشسته ام و با نگاه کردن ب خونه غرق در لذت می شوم بوی مایع لباس شویی ک رایحه ی  گل دارد پنجره ها باز هستند و صدای جیک جیک گنجشک ها می آید عود روشن کردم خانه در آرامش کامل بوی عشق و زندگی می دهد و من شکر گزار پروردگارم هستم بابت زنده بودن، بابت عشق، بابت زندگی ، بابت همه چیز خدایا ممنونتم
وقتی از صبح کلافه ای و منتظر آقای تعمیر کار،
و نمیدونی کی میاد!
وقتی صبح تو خواب و بیداری به آقای همسر گفتی ممکنه بری خونه ی بابات.
چون دلت براشون تنگ شده.
اما میترسی با هروسیله ای جز ماشین خودتون جایی بری!
وقتی دوست داری خونه مرتب باشه موقع اومدن آقای تعمیرکار.
و مدام مشغول کارهای خونه ای.
وقتی با وجود این همه تناقض نمیدونی ناهار چی درست کنی؟
وقتی کل اپلیکیشن آشپزی رو زیر و رو میکنی و بی نتیجه ست
وقتی صدای غرغر خواب دخترک بلند میشه و می خوابون
سلام
پسری ۳۳ ساله هستم که از بچگی کار کردم و الان خونه و پس‌انداز دارم. چند وقته از دختری تو آشناها خوشم اومده و میخوام برم خواستگاریش، اما مسئله اینجاست که نمی‌دونم بهش بگم خونه دارم یا نه.،  می‌ترسم واقعیت رو بگم و این خانم به خاطر پول من به من جواب بله بگه و بعدش به عنوان مهریه کل داراییم رو ازم بگیره. .
سوالم از دخترها اینه که وقتی یه پسر خواستگاری تون میاد که خونه و ماشین داره چه ذهنیتی بهش دارید؟ به نظرتون بهش بگم که خونه و ماشین دارم
عکس های خونه بیشتر از هر چیزی به وجد میارنم و میتونم مدت ها توی پینترست نگاشون کنم و هربار بیشتر غرق بشم، میتونن بهم انگیزه بدن که سگدو بزنم واسه داشتن گوشه های دنج و خونه ای که هر جای دور یا نزدیک بری، برگشتن بهش هست و از معدود چیزهای ثابتیه که انتظارت رو میکشه.
سفر قشنگه اما ترجیح من به ساختن و داشتن خونه و گوشه های دنجم، بعد پول جمع کردن واسه سفره، تا که تو هر سفری بدونم خونه ی قشنگم انتظارم رو میکشه.
دیروز داشتم فکر میکردم چرا انقدر باید واس
شاید یه روزی هم یه خونه خریدم. تو یه شهر آبی، آفتابی و خوش آب و هوا. خونه‌ای با پنجره‌های بزرگ و بالکنی بزرگ‌تر. روزهای تعطیل تمام درها رو باز میذارم، دراز میکشم کف خونه و پاهامو میزنم به پنجره‌های داغ و از گرمیشون چشمام گرم میشه. یک چرت لذید و معرکه!
متن آهنگ عشق تو صدام از مازیار فلاحیعشق تو صدام مثله غم تویه بارونه زندگیم شده شبو روزای وارونهاز حاله من کسی چیزی نمیدونه، وقتی نیستی خونه، خونه ساکتو آرومهشب تو خیالم سر تو رویه زانومه، برگرد بیا به خونه، خونه بی تو زندونه

ادامه مطلب
حالا اینقدر تو خونه تمرگیدیم خبر از بازار و قیمتها نداریموقتی رفتیم بیرون از خونه مثل اصحاب کهف شدیم اگه یه تراول ۵۰ تومانی به یکی بدیم میگه این مال دوره کروناییاست ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌


.
وزارت بهداشت دیگه پیام نمیدهسپردتمون دست خدا✋
صبح ک میومدم زیر مانتوم لباس نپوشیدم و الان حس میکنم م 
برا اولین بار با خودم هندوونه آوردم سرکار به اضافه نون ،رفتم اون پشت سریع خوردم و برگشتم ،همونطوری ک می‌بلعیدم نون و هندوونه رو با خودم فکر میکردم اگ اینجا دوربین داشته باشه و اگ مهندس منو ببینه! چقدر زشته خوردنم ولی باز  سریع بلعیدم و برگشتم پشت میزم
میخوام میوه بیارم سرکار از این ب بعد،چون تو خونه میوه نمیخورم یعنی وقت نمیکنم،اگ خونه بمونم ک کار خونه اگرم بیرون بریم ک. نه خونه ما
فردا که برگردم و زندگی دانشجویی رو از سر بگیرم دلتنگی خونه کمرنگ میشه.عادت میکنم به خوابگاه هم دوباره.
اما شب باید برگردیم خونه. جایی که کسی منتظره. جایی که گرمه. جایی که مال خودته.
 
خونه فقط یه مکان نیست. خونه داشتن یعنی جایی تو قلب عزیزت داشتن.
 
چرا امشب حرفام بریده میشن؟
"مثلا بنویس: برگرد خونه منتظرم."
نشستیم هی برات شعر خوندیم، شعر نو، غزل، مثنوی، دو بیتی‌های زیر لبی، حافظ، مولانا، حتی آقا شاملو! گفتیمت "دلبرا، صنما، جان جانا؟" دلبرونه خندیدی. گفتیم "اون قلب قشنگت خونه ماست، نشه یه‌وقت بیرونمون کنی بگی دیگه نمی‌خوامتااا! قلبت که هیچی، آخه خودتم خونه‌ی مایی! هرجا که بریم تهش برمی‌گردیم و ختم می‌شیم به خودِ خودت." ایندفعه دلبرونه نگریستی. چیزی که یه عمرِ تموم منتظرش بودیم! زیر لبی گفتی: 
"پس برگرد خونه منتظ
وقتی کارشون گیره بیا نظر بده توام تو این خونه زندگی میکنی!!
وقتی جلوی تصمیمات احمقانه شون می ایستی. به تو ربطی نداره دخالت نکن
وقتی خراب کاری میکنن آه و ناله هاشون که برات هست بماند میگن تو اون موقع کجا بودی؟ خودتو کشیدی کنار!!! حالا اینکه چقد باید بدویی دنبالشون تا درست بشه بماند.
یه به درک بزرگ تو دلمه !
مگه تا الان برای کوچکترین وسایل خونه حتی ازم نظر خواستن؟؟؟
 
خونه مادر بزرگه .
خونه ملت سه ساله داره چند تا نخاله .
ورژن جدید خونه مادر بزرگه . را از طریق اینجا مشاهده بفرمائید.
واقعا خیلی از نمایندگان زحمت میکشن تو خونه مادر بزرگه.
( اگه خونه ملت بود . والا که ملت راضی نیستن)
واقعا مدیونید اگه فکر کنید منظورم نمایندگان مجلسه.
یکی از بهترین تجربه های من توی کانادا
tutoring هست
تیوتور شدن یعنی تو معلم خصوصی بشی
شاگردت میتونه بیاد خونه ت
یا جفتتون میرین یه کتابخونه ای جایی
یا تو میری خونه شون
من هرچی تیوتوری کردم رفتم خونه طرف.
این رو خودم انتخاب کردم.
بعدا براتون میگم چرا :) الان باید برم :)
دیر برگشته بودم خونه؛ خیلی زیاد.
رسیدم خونه و مامان هیچی نگفت. بابا هم. آخر شب که چای قبل از خواب رو با مامان میخوردیم گفتم مامان مهم نبود براتون دیر اومدم؟ نه تذکری نه اعتراضی. گفت آدمی که خونه ش رو دوست داره آسمون رو به زمین میدوزه کارهای واجبش رو زودتر تموم کنه برسه خونه. به زور نمیشه بهت بگم دوستت داریم خونه ت رو دوست داشته باش. بچه که نیستی. گفتم مامان من خونمون رو دوست دارم. گفت دوست داشتن یعنی وقت گذاشتن. آدمی که دیر میاد وقت نداره که کسی و
همسرم راننده ی ماشین سنگین بود، به من گفت بیا پشت فرمون بشین تا یاد بگیری،بعد از یکم رانندگی یادمون افتاد باید جایی بره و منو خونه پیاده کرد‌. تنها بودم که داداشم اومد پیشم. مشغول صحبت بودیم که صدای ج و اومد دویدیم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه، نمیدونم کی بادمجون رو با یه عالمه روغن رو گاز گذاشته بود، بادمجونا سالم بودن ولی کل خونه ی ما رو دوده ی سیاه گرفته بود. تند تند وسیله ها رو جمع میکردم که بشورم یهویی از تخت خوابمون یه عالمه آب
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها