نتایج جستجو برای عبارت :

دانلوداهنگ ولی وقتی داشت میرفت خودم میدیدم اشکاشو پاک میکرد

اهنگ بغضمو قورت دادم اون نگیره دلش
اهنگ اروم رفتش سمت فرودگاه
دانلود اهنگ میخواستم بهش بگم بمون چاره ای نبود
اهنگ ولي وقتي داشت ميرفت

میگفتی دیوونمی
دانلود اهنگ ویسگون ولي وقتي داشت ميرفت
دانلود اهنگ میگفتی دیوونمی میگفتم عاشقم شد
متن اهنگ یه شب بیشتر بمون از علیرضا فتاح
Alireza Fateh
Ye Shab Bishtar Bemon (Ft Cy)
#AlirezaFateh
بعد من که اون بوس که اروم رفتی سمت فرودگاه
بغضم قورت دادم که نگیره دلش تو راه
دستام یخ میزد بی اون چشام خط بی جون
میخواستم بهش بگم بمون چاره ایی نبود
میگفتی دیوونمی میگفتم عاشقم شو
مگفتی عشق چیه بمون  دارم باور عشقو
ولي وقتي داشت ميرفت خودم ميديدم اشکاشو پاک ميکرد
ولي وقتي داشت ميرفت دلش نمیذاشت بره هی برمیگشت
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

دریافت اهنگحجم: 2.16 مگابایتتوضیحات: دانلوداهنگ درد ازسجادعلیزاده
متن آهنگ بسه دیگه مهدی حاتمی
تو هم برو مثل همه منو بذار با غصه هام
تو هم نمیمونی پیشم تو هم نمیمونی به پام
خاطره هات مال خودت این شهر خاطره س واسم
من میمونم با دلی که پر از غصه و غم
(بسه دیگه هرچی که بود بسه دیگه بود و نبود
آخرشم گرفت تورو دنیای بی رحم و حسود)۲
بی تو یه پاییز دلم بی تو یه پاییز دلم
از گریه لبریز دلم کم میاد اشک آسمون
کم میاد اشک آسمون اشکاشو میریزه دلم
اشکاشو میریزه دلم اشکاشو میریزه دلم
(بسه دیگه هرچی که بود بسه دیگه بود و نبود .
آخ
بعد از جداییشون،
یه هفته میشد برای آشغال گذاشتن جلو در هم بیرون نميرفت ، حبس مطلق، تموم پرده های خونه هم کشیده بود.
تو تاریکی گوشیشو میگرفت دستش زل میزد به عکس طرف .
عینه مرده ها بود ، تنش سرده سرد.
اصلا رنگ رو صورتش نبود .
ساعت 3 شب که میشد ، صدای خندیدنش
بلند میشد از اون خنده های که همسایه ها رو هم شاکی ميکرد 
همیشه خنده هاش تهش به بغض و گریه ختم میشد 
میگفت من که واسه کسی مهم نیستم
پس چرا بهونه ی اونی رو میگیرم که دیگه برنمیگرده ؟
نمیدوست و
هر روز می گذشت و جنگ من با خودم بیشتر می شد.نمره های پایین لب مرز و گاهی تجدیدی حرفای زده شده از دوست و خانواده عدم انگیزه و امید به بهتر شدن و اوضاعی که هرلحظه بدتر می شد و من.جهنم و سه سال تحمل کردم.
پیش دانشگاهی که بودم به خودم قول دادم کنکور تغییر رشته بدم اوضاع ریاضی و فیزیک بهتر شده بود اما هندسه تحلیلی بازهم تموم ساخته های تا الان و ازم گرفت.گریه تو کتابخونه و حرفای معلم جلوی همکلاسیام سال دوم دبیرستان و حس تحقیر شدن هرگز از یادم نمیره.نق
یه ماجرا تو بدترین سن ممکن زندگیم رو زیر و رو کرد. 
نه ماه  قبل از اینکه اولين پک رو به سیگار بزنم، ميديدم که بعضیا تو مدرسه سیگار میکشن با خودم هزار جور فکر راجبشون ميکردم اما نه ماه بعد یه نخ سیگار لای انگشتای خودم بود و یکماه بعد از اون روزی نصف پاکت سیگار رو تو مدرسه میکشیدم. 
یه زمانی بود که ادمای خلاف مدرسه رو ميديدم با خودم میگفتم اینا چه خفنن، اما  چند ماه بعد همون ادما جرائت سرشاخ شدن با منو نداشتن.
ادم بدی نشدم اما دیگه ادم خوبی هم نب
نگاهم بهش بود. با اینکه بهش زل زده بودم اعضای چهره‌شو درست نمی‌تونستم تشخیص بدم. آخه آدمی نبود که زیاد ببینمش. همش میومد و ميرفت. تو روزای سختم کنارم بود، خودش میومد. تو اون روزا بیشتر چشماشو ميديدم. تو شادیام ولي یادم ميرفت از خوشحالیم بهش بگم. اگر یادم میموند و بهش میگفتم، بیشتر خنده شو ميديدم. هیچوقتم چیزی بهم نگفت از بی معرفتیم. در واقع هم همیشه بیشتر نگاه ميکرد. انگار که تو دنیا کاری نداشت جز دید زدن مداوم من! این بشر از اولشم همینطوری ب
4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حون پیدا کرد. ی حون بزرگ بود.گنده ی حونا بود
به اندازه مشت بسته ام
با خودمون اوردیمش. 
باهامون غریبی ميکرد
نزدیکش که میشدیم ميرفت تو لاکش. احساس خطر ميکرد سریع قایم میشد.
گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.
دوست میشد باهامون کمتر غر
دانلوداهنگ تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست (ایمان سانی) با لینک مستقیم ، دانلود اهنگ هایده  تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست ، اهنگ  تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست ایمان سانی
سیاه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه وفا نیست
سیاه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست
پریشونت شدم میدونی واست همه چیمو باختم
واسه دوست داشتنت طاقتم دیگه بیشتر از اینا نیست
تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست
بازم دستتو تو دستم
امید پسر باهوش و آروم و مودب کلاس ششم منِ،افغانِ،اوایل حدس نمیزدم چهره متفاوتی داشت.
امروز سر کلاس یکی از بچه ها گفت: خانم امید میره مشهد
منم بی خبر گفتم خب برگشتی مسابقات رو برگزار میکنم.
یکی دیگشون گفت: نه خانم امید برای همیشه میره.
من یهو نگاش کردم و با تعجب گفتم،امید!!!!برای همیشه!میری!؟
یهو زد زیر گریه،همچین بغض کردما یعنی ولم ميکردی گریه ميکردم، دلم میخواست اشکاشو پاک کنمو محکم بغلش کنم،اصلا من طاقت دیدن گریه مردارو ندارم بچه و بزرگ هم ن
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

لینک دانلوداهنگ حجم: 4.11 مگابایتتوضیحات: دالنوداهنگ وابسته ازسجادعلیزاده وحسام ارتاکس
چهارده پونزد سالم بود و مثل اکثر نوجوونا فکر ميکردم رویایی ترین روز زندگی هر دختری عروسیشه!عروسی یکی از بستگان دعوت بودیم.  وقتي عروس و داماد رو دیدم قند توی دلم اب شد که یعنی میشه یه روز من جای اون باشم؟خودم رو تولباس سفید و کفش پاشنه بلند تو بغل داماد تصور ميکردم و دلم قنج ميرفت! تو اون لحظه اون دختر برای من بزرگترین الگو شده بود! چقدر صورت تر و تمیز و خوشکلش رو دوست داشتم و به ابروهای پرپشتم لعنت فرستادم چون از ترس معاون مدرسه نمیتونستم برش
قدماش نامیزونه هی راه میره میشینه  میترسه گریه میکنه اشکاشو پاک میکنه باز راه میرهداد میزنه ولي فقط صدایِ خودشو میشنوه هیچ صدایِ دیگه ای نیستهیچ نجات دهنده ای نیست پاشو اشکاتو پاک کن و بگو زندگی ادامه داره . این زندگیِ لعنتی ادامه داره .
میدونم که براتون سوال پیش نیومده که موش رو تشریح کردیم یا نه، اما جواب میدم که بله. اول کبوتر رو بیهوش کردیم و استاد این قدر با لوازم مربوط به تشریح با دل و روده و قلبش ور رفت و شرحه شرحه اش کرد که جان به جان آفرین تسلیم کرد. بعد همین کار رو با موش کرد. ما ایستاده بودیم و به زنش های قلب کوچیک موش نگاه ميکردیم، بعدش هم بی هیچ حرکتی، ایستادیم و به قلبی نگاه کردیم که دیگه هیچ تپشی نداشت. شاید کاری که تو زندگیمون هم زیاد انجام میدیم. انگار همه چیز داشت
دانلود آهنگ همایون اون که یه وقتي با لینک مستقیم

اپارات اهنگ اون که یه وقتي
اون که یه وقتي تنهاکسم بود همایون

دانلوداهنگ اون که یه وقتي تنهاکسم بود امین حبیبی

دانلود آهنگ بی کلام اون که یه وقتي
متن اهنگ همایون اونکه یه وقتي
دانلود آهنگ اونکه یه وقتي تنهاکسم بود امین حبیبی

موزیک ویدیو اون که یه وقتي
چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن قسمت چهارم
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام ولي همچنان حوصلم سر ميرفت.اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.-آقای فرمانده پایگاه.-بله؟!. -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! .-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم-اوهوووم.باشه. باهاش صحبت ميکردم ولي بر نمیگشت و نگامم نميکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش .تو حال خودم بودم و
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
نفس:   اه میشا اینقدرابغوره نگیر اعصابم خورد شد دخترمیشا با یه صدای حرصی زنگدار در حالی که داشت اشکاشو با کلنکس پاک ميکرد روبه من گفت- تو برو سرتو بزار بمیر همش تقصیرتوشدشقایق در حالی که دست کمی از میشا نداشت واماده بود کلمو بکنه گفت- ننه ی مارو بگونمیدونم تو این چی دیدن که بهش مثل چشماش اعتماد داره- هوی مراقب حرف زدنتون باشیدا گفته باشم منم از کجا بدونم پذیرش خابگاها پر شده؟میشا دوباره حالت تحاجمی به خودش گرفت- نه مثل اینکه برای اوارگیمون تو
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتي شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولي نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار
گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به
غذاش نزده بود

میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتي شادی
خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت
بخور من

چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش
رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .

شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از
قحطی اومدی؟

هن
از همون اول، وبلاگ برام حالت مسکنی رو داشت که روزای سردرگمی و گیجی و غم‌های مبهم بهش پناه می آوردم، اثری داشت که توی نوشته های کاغذی نبود، حتی اگه کسی نمیخوند، حتی اگه نظری نمیومد، همین نوشتن اینجا، حالم رو بهتر ميکرد.
اما الان یکم فرق کرده، از هر سه تا پست، دوتاش میشه موقت یا پیش نویس که انتشار پیدا نمیکنه. میترسم از نوشتن از خودم، از درونیات. میترسم از قضاوت، از کامنتایی که گاهی بی‌هوا و بدون هیچ قصدی میاد و حالم رو بدتر میکنه. تازه این در
دلم میخواهد دوباره ببینمش، بنشینیم یک گوشه و ساعت ها حرف بزنیم، شاید هم او حرف بزند و من نگاهش کنم، اگر بگویم برق چشمانش و زندگی ای که در آن دو چشم قهوه ایش موج میزد، مجذوبم کرد، دروغ نگفته ام! بار اولي بود که در تمامِ زندگی ام، کسی را ميديدم که تا این حد به من شباهت داشت، مثل من فکر ميکرد، مثل من حرف میزد، مثل من نگاه ميکرد. تمام مسیر مترو تا خوابگاه را داشتم به دیدارمان فکر ميکردم، بدون اینکه خودم متوجه شده باشم، لبخند پهنی صورتم را پوشانده
.
میگم خدارو فرض میکنم که پشت سیستمشه و موس رو میبره رو کوید-۱۹ و دِرَگ میکنه رو کشورهای مختلف. البته موس نه، درواقع سیستم لمسیه. بعد میگم کاش خدا ميرفت رو کوید-۱۹، سِلِکت سیمیلار ميکرد، بعد دیلیلت ميکرد. بعد عصبانی میشم میگم اگه نمیخواد اینکارو کنه پس کاش کنترل آ میزد، بعد شیفت دیلیت ميکرد تموم میشد ميرفت، اینقد عذاب نمیکشیدیم. بعد میگه اینقد پرو بازی درنیار، یه موقع تو رو دیلیت میکنه تا بفهمی دنیا دست کیه!+ بارالاها! میشه از راه سِلِکت سیمی
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولي خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتي چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم . 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست . ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو. هرچند خودش میپرسه منم جواب می
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولي خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتي چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم . 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست . ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو. هرچند خودش میپرسه منم جواب می
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولي خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتي چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم . 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست . ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو. هرچند خودش میپرسه منم جواب می
وقتي بعد از مدت ها برای اولينبار از جایگاه یک مرد عاشق کنارش نشستم   هر چه پیش ميرفت زبانم ناتوانتر میشد و از شدت ذوق به جای زبان ، اشکها حرف میزدند.     سابقه نداشت تا به اینحد منقلب شوم برای کسی  
آخرین باری که دیدمش  هم میخواستم آرامش کنم   با لبخند خودم را نگه داشته بودم و عادی و آرامش میدادم.  اما از درون مثل آتشفشان  اشک های داغی را از چشمانم بیرون میریخت  ( آخی من بغضشو نمیتونستم تحمل کنم  وقتي بغض ميکرد انگار تمام زندگی ام بغض
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
دختر کُرد (که همنام خودم بودم)، تند و تند سر مبلها را می گرفت و به بابا کمک ميکرد تا آنها را در ماشین بگذارد. وقتي من جلو می رفتم تا کمکشان کنم می گفت: "شما با چادرید نمیتونید. خودم کمک می کنم." بعدا مامان گفت: "میخواستم به دختره بگم این لوسه! چادرم سرش نباشه نمیتونه!"‍♀️
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمین لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولي بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
من وقتي این سوالِ با حالت تعجب یه دانشجوی کارشناسی ارشد رو شنیدم تا صبح خوابم نبرد:|
درحدی بهش فکر کردم که با خودم عهد بستم اگه یه روزی بچه دار شدم و تا این حد حاضر نباشه به چیزای به این واضحی فکر کنه میزارمش بهزیستی به جان باباش قسم
شما نظرتون چیه؟
آقای دچار شما جواب بده یه مدت کفشدوزک توی وبلاگتون میچرخید.
راه ميرفت؟قدم میزد؟میخزید؟ پروازم ميکرد آیا؟
پ.ن:
یه سوال دیگه ش:
رفته بودیم کوه کلی گیاه و علف زرد بود گفتم وای بهار که اینا سبز میشن چقد
سرم گیج ميرفت . جلومو نميديدم میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر ميکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید ميرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باه
روز روزگاری در ایام قدیم بزی بود در گله گوسفندان که حاکم بره ها بود و چون شاخ داشت در اول گله راه ميرفت جلوی همه و تک و تنها میان گوسفندان گیر کرده بود صاحبش بز رو جداگانه خریده بود ولي چون حس شاخدار بودن به بز دست داده بود میگفت حتما حکمت خداست که من شاخ دارم و شاخم میزد به گوسفندان که به هر گوسفندی که شاخ میزد اون گوسفند یک ساعت گریه ميکرد ولي تا بز دید که گوسفندان جمع شده اند که ضدش کودتا کنند و یک بار هم میخواستند بز را به درون رودخانه بیاند
قبل ترها پسری در زندگی ام بود که خیلی دوستم داشت. بعدترها از دوستانم شنیدم که وقتي به خانه اش میروم به دیگران میگوید که هربار شش بار رابطه داریم. بماند که در چندماه دوستیمان من یکبار هم نشدم و هربار احساس ميکردم به من میکند. همیشه طوری رفتار ميکرد که انگار خیلی دوستم دارد. من اما متنفر بودم از او. از خودم. و در ان منجلابی که خودم ساخته بودم لذت میبردم. از درد لذت میبردم. خواهرم میگوید بخاطر قرص هایی است که میخوردی. هرروز از من میپرسید
دو برادر بودن که یکی از انها 17 سال داشت و مترس نامیده شوده بود و برادر دیگری10 بیشتر نداشت داریس نام نهاده شده بود.
روزی برادر بزرگتر که داشت در مرزعه کار ميکرد از دوستش خبر جنگی را در مرز شنید و بعد از چند روز به کمک لشکریان شتافت.او را از دشمن هیچ باک نبود و شجاعانه در برابر دشمن ایستاد که در همین راه جانش را باخت.
خبر به گوش برادر کوچک تر که رسید روز ها گریه کرد و در غم افسردگی اسیر شد ولي معتقد بود برادرش زندست.
او به خانه که می امد با نگاه ،خاط
دو برادر بودن که یکی از انها 17 سال داشت و مترس نامیده شوده بود و برادر دیگری10  سال بیشتر نداشت داریس نام نهاده شده بود.
روزی برادر بزرگتر که داشت در مرزعه کار ميکرد از دوستش خبر جنگی را در مرز شنید و بعد از چند روز به کمک لشکریان شتافت.او را از دشمن هیچ باک نبود و شجاعانه در برابر دشمن ایستاد که در همین راه جانش را باخت.
خبر به گوش برادر کوچک تر که رسید روز ها گریه کرد و در غم افسردگی اسیر شد ولي معتقد بود برادرش زندست.
او به خانه که می امد با نگاه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها