نتایج جستجو برای عبارت :

خدا جون حق میدم خوبی کردم زیادgo

 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
منتظرم همه بخوابن
درایوامو پاک کردم
گوشیمو ریست کردم
رمم رو هم فرمت زدم
همه که خوابیدن تک تک پیام ميدم. توی دو تا گروه هم پیام ميدم حلالیت می‌گیرم
به آرمان اعتماد دارم. یه کاری رو به اون می‌سپرم
و می‌دونم که انجام میده
امیدوارم توی این دنیا حق ناس‌هام رو ببخشن
ایمان ضعیفی داشتم ولی می‌دونم خدا اونقدر بزرگه که شخصی نکنه، امیدوارم ببخشه
خیلی وقته دورم از بلاگشاید ۳ یا ۴ ساله
شرایط مجبورم کرد دور باشم
حذف شدم حذف کردم
از زندگیِ خیلیا حذف شدم
خیلیارو خودم حذف کردم
خیلی چیزارو خودم حذف کردم
این بلاگم یکی از اون خیلی چیزا بود
قاعدتا نباید ۱۹ و ۲۰ سالگی ادم اینجوری بگذره
نباید غم جای شادیاشو بگیره
ولی گذشت
الان ادمایی رو تو زندگیم دارم که خیلی با ارزشن
ادمایی ک موندن
ادمایی که سعی داشتن لبخندو مهمون لبام کنن
ادمایی که نابن و دوست داشتنی:)
هیچی اونجوری که میخواستم نشد
ولی من هنوزم
سه روز آینده رو تعطیلم.
و لعنت بر من اگر این سه روز را به باد دهم!
همینجا نوشتم و همینجا قول ميدم و همینجا هم خواهم آدم گفت که به  بهترین نحو گذراندمش :)
با وجود سرماخوردگی و بدحالی به نحو خوبي پیش رفت :)
سه تا پاورپوینت درست کردم، یک کتاب خواندم و انسان خردمند را شروع کردم. فیلم "Groundhog day" رو که خیلی وقت بود به خاطر بی زیرنویسی نگاه نمیکردم، بی زیرنویس نگاه کردم و حقیقتا خیلی خوب بود. دو تا داستان نوشتم. دو تا رایتینگ کلاس زبانم که پشت گوششان می‌ند
3
میدونم این تصمیمی که گرفتم خیلی ، خیلی خیلی (نمی‌دونم چی بگم) .تصمیم یک دفعه ای نبود هزار بار این تصمیم رو گرفته بودم. ولی اینبار عملی کردم خودش هم یک هویی عمل کردم.
یک جوری عمل کردم که اگه از تصمیمم هم بخوام منصرف بشم نمیشه. 
خودم می‌دونم بازی بدی رو شروع کردم ولی خودم و اینطوری دلداری ميدم که این بازی باید یه روزی شروع میشد چه بهتر که زود تر شروع شد.
.
.
.
دلم یک عالمه گریه میخواهد.
جدن که آدم بعضی وقتا شگفت زده میشه از این سیستم پیچیده. اینکه چطور فراموش میکنیم. ده دی نود و هفت اینجا پستی زدم که امروز خوندنش ناراحتم نمیکنه. پنج ماه پیش رمزدار بود و الان فکر کردم باید بمونه. برعکس هزار تا پستی که در مورد اون موضوع از وبلاگم پاک کردم. چه پاییز و زمستونی بود. چه بهاریه که داره میگذره. اون موقع به خودم قول دادم زمان درستش میکنه. زمان درستش نکرد. این ساز و کار شگفت انگیز توی سر من - تو سر همه مون - درستش کرد. و من به قولم عمل کردم. ا
Euforia رو گوش کردم و تماشا کردم و در عکس ها و فن آرت ها غرق شدم و عکسای خوب پیدا کردم و حس بهتری پیدا کردم. باید به هر حال به هر چیزی چنگ انداخت برای ذره ای حتی حس بهتر پیدا کردن. 
Seasaw رو هم تماشا کردم باز :) یونگی دوست داشتنیه :) زیاد. 
میتونم بگم که الآن پیدا کردن یک عکس دوتایی از کوک و شوگا بهم حس خوبي داد! در هر حال اما قشنگ ترین و واقعی ترین هنوز کوکمینه و من دوستشون دارم ^^ 
بالاخره بعد از تحمل کلی بدبختی و سختی دفتر زدمبا یه شرایط بد   بدی ک از بین خودش و بدتر انتخابش کردم.ولی کردم کاری رو ک میخواستمم بکنمدارم ادامه اش ميدم و هنوزم معلوم نیست ک در اینده چ خواهم کرد چ چیز هایی رو باید بالا پایین کنم.
1. دستی به سر و روی طرح آموزش و پرورش کشیدم، فهرست مطالب و جداول و اشکال رو تنظیم کردم، چکیده رو ویرایش کردم. پانویس ها رو اوکی کردم و مجدد ارسالش کردم
2. آلبوم های مهرشاد و علی زند وکیلی و حجت اشرف زاده رو دانلود کردم + بخشی از عکسهای گوشی رو ریختم رو کامپیوتر
3. پاورپوینت برای یکی از درسام آماده کردم.
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
به نام خدا
باید از کم شروع کرد.خدایا خودت بهم کمک کن 
قبل از اذان ظهر وضو گرفتم و استغفار کردم (۳۰۰ مرتبه )
بعد زیارت عاشورا خوندم و نماز ظهرم رو بعد از اذان خوندم
تمام عکسهام رو حذف کردم تا مبادا پروفایل تلگرامم بزارم 
تمام آهنگها رو حذف کردم 
+تا آخر شب باید ببینم چه کارهایی انجام ميدم و چه کارهایی انجام نميدم 
++ادرس وبلاگ و نام وبلاگ رو هم تغییر ميدم (بالاخره باید از ظاهر شروع کرد )
+++دل گرفتگی روز جمعه هم شروع شد نمیدونم تاچند روز همین حالتم
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هی ضربه خوردم هی برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
امروز صبح icu بودم بعد کلی کثیف کاری های icu برگشتم تو رختکن که لباسامو عوض کنم و برگردم
خونه گوشیمو نگا کردم و دیدم اس ام اس دارم ، باز کردم و دیدم حقوق ماه تیر که کاردانشجویی
داشتم رو واسم ریختن :) خر کیف شدم ها :) با اینکه مبلغش کمه ولی خوبه خدا رو شکر :)
همون موقع فک کردم اگه مرداد هم رفته بودم سر کار الان دو برابر این مقدار پول داشتم ولی بعد فکر
کردم به مطالبی که تو مرداد خوندم و خلاصه نویسی کردم و دیدم اینا میچربه به پول کاردانشجویی.
 
روز شنبه ص
تمام مدتی که داشتم شام می‌پختم به حرفای علیرضا فکر می‌کردم.
سرشب زنگ زدم به همسرم و آنتن نداشت زنگ زدم به علیرضا گفت عمو رفته مسجد، بازار خراب شده خیلی توی فکر بود زن عمو. گوشی رو که قطع کردم غم توی دلم اومد بهش حق ميدم که توی فکر بره چون من بیشتر از هر کسی دیگه ای میدونم وضع مالیمون چه خبره. بلندشدم شام بپزم چندتا سیب زمینی رو رنده کردم تا کوکوی سیب زمینی درست کنم دوباره یادش افتادم که ناراحته، یکم زعفرون دم کرده از مهمونی مونده بود ریختم توی
عین ازم ناراحته ؛ چرا؟چون موضوع و اتفاقات گذشته رو زنده کردم و در موردشون صحبت کردم.
بهش حق ميدم
این دست از اتفاقات رو باید دفن کرد ؛ و برای همیشه به فراموشی سپرد.
ولی قلب آتش گرفته و ناراحت از بابت اتفاق رو چیکار کنم؟
قلبم میسوزه
با قلب و روح و مغز و فکرت کنار بیا و بپذیر این اتفاق افتاده و کاری هم نمیشه کرد.
فقط سعی کن تحمل و صبر داشته باشی
تو این ماجرا فهميدم ظرفیت پایینی دارم
روحم آن قدر بزرگ نیست که ببخشم و زندگی کنم
روحم آن قدر کوچک هست که ر
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهميدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپلیکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم . فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید .
بالاخره یک‌ روز رسید ک حس کردم کار از حرف زدن گذشته
کار از تصمیمات جدید گرفتن گذشته
یک روز رسید ک حس کردم تمام درد و دل کردن های سربسته ام ب بن بست رسیده اند!
حس کردم دیگر هیچ کاری از دست من بر نمی آید!
یک روز حس کردم‌ اشک های بی صدای شبانه‌بیشتر از اینکه آرامم کنند آزارم می دهند
روزی ک نیاز داشتم فریاد بزنم اما نمیشد
جیغ بزنم آنقدر ک گلویم زخم شود اما نمیتوانستم
یک روز رسید ک فهميدم حالا فقط باید گریه کنم
فهميدم برخلاف همیشه باید در جمع گریه ک
کلبه ی خوشگلم رو دیشب حسابی تمیز کردم.
همه جا برق میزنه و بوی تمیزی میده.
صبح کلی تو تختم جا به جا شدم.
کتاب شازده کوچولو رو برای بار n ام تموم کردم و کلی حرف دارم راجع بهش که باید بنویسم و برای یکشنبه آماده کنم .
تو دورهمی فیلم ثبت نام کردم و ظهر باید برم ، فیلم ببینیم و نقدش کنیم  
پاشدم رفتم جمعه بازار.
میوه خریدم.
سیر خریدم.
ذرت خریدم.
آلو خورشتی خریدم (تصمیم به پختن مرغ و آلو دارم).
آلو نمکی خریدم.
انبه خریدم (عشق سومم بعد از موز و نا
با سلام 
بنده بعد اینکه مدرک کارشناشی رو گرفتم بعد اون رفتم چشمم رو عمل کردم تا بیاد خوب بشه زمان طولانی سپری شد، حدود 10 ماه طول کشید که حدودا خوب بشه، بعد از این روال سعی کردم به جمع بندی اون چیز هایی که باهاشون کار کردم بپردازم این کار رو کردم ولی خب اصلا حس و حال واقعی ندارم مدتی انجام ميدم مدتی انجام نميدم چون رشتم نرم افزاره کلا یه رشته فراری هست باید به صورت مداوم کار کرد .
الان روحیم خراب شده، توانایی بسیار خوبي دارم ولی به شدت وقت هدر می
کل روزم به فا.ک رفت
صبح به هماهنگی برای اون پروژه کوفتی گذشت که هیچی هم به من نمیماسه
بعد از ناهارم باز همش نت گردی کردم
مادام کاملیا رو شروع کردم یه کم
عصر رفتم باشگاه
باشگاه هم مث عقب ماندگان ذهنی فقط نگاه کردم
کار نکردم که
اومدم همش تو آشپزخونه بودم تا ۲ ساعت
بعد از شام هم باز به نت گردی خاک تو سرش
الان از عذاب وجدانش تو وکب دات کامم
فردا صبح قول شرف ميدم که ریدینگ و لیسنینگ ۲ رو بزنم
قول قول قول
الان یکم وکب بخونم
یادم باشه یکم راجع به آتنا تا
نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبي از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بزرگ بشم. به سینا کمک کنه که از این راههای پر خطر برگرده.
بعدش زنگ زدم دفتر مشاوره ، موضوع رو مطرح کردم چون یه راهکار خوب میخواستم راهکار عاقلانه، نه جنگ و دعوا و.
راهنماییم کردن که به روی خودم نیارم، عادی رفتار کنم و فرمودن چرا اینقدر همسر و کارهاش برات مهمه که دچار شکست بشی ؟ تو یه آدمی ، هم
روز خود را به غم هجر و فغان، شب کردمیاد ایوان نجف سوختم و تب کردمنکند دوست ندارد.؟! نکند رانده شدم.؟!پای صدها نکند، گریه مرتب کردمتا نگاهی کند آقا و ورق برگرددزیر لب زمزمه ی زینب. زینب. کردمکیست آبادتر از من که خراب علی امقامتم را سر این عشق مورب کردمچه کنم طفل گنهکار امیر نجفمهوس مغفرت و مرحمت أب کردموعده ی ما نجفش یا که به هنگام مماتهرچه او خواست. توکل به خودِ رب کردم
محمد جواد شیرازی
این معادله که آدم x واحد گه بخوره، باید چند واحد رودل کنه و تاوان پس بده، یکی از معادله‌های پیچیده روزگاره، چند جا من بی‌جا کردم به رم توهین کردم، از اون توهین که تو عذاب موندم و تاوان ميدم هیچی، رم هم پشت به پشت داره فرایند تاوان دادنمو سنگین می‌کنه.رم! من دوستت دارم، خاصیت آدمایی که دوست دارن هم اینه با با تمام وجود تاوان می‌دن، ولی به قول علی، من همین دوری و هجر برام یه جهنمه، وا بده رم، جون آرلیانو وا بده، به سمتِ ماندنت
دیروز (ینی همین یک ساعت پیش!!!)نشستم دورنمای بیست ساله آینده ام رو مدون کردم.و بعد به چهار دوره پنج ساله تقسیمش کردم.و بعد برای هر دوره اهداف رو تعیین کردم و بعد سال ۱۳۹۹ و بعد فصل بهار و فروردین و . تا رسیدم به امروزکلا آدم زیاد برنامه ریزی نیستم و بیشتر ترجیح ميدم که کارهام رو فی البداهه پیش ببرم اما این دورنما به من کمک کرد تا بدونم باید تلاشم رو در چه زمینه هایی بیشتر متمرکز کنم.
ادامه مطلب
مصداق پست قبلی که باهاش مواجه بودم به تازگی، نمونه کارهایی رو برای استادی فرستاده بودم و اون ویس گذاشته بود برام. حالا الان بالاخره جرئت کردم رفتم گوش کردم دیدم میگه دیدم کاراتونو تو چند روز آینده بررسی میکنم نظر ميدم
و این استرس منتقل میشه به چند روزدیگه! کلی هلاک کرده بودم خودمو تا باز کنم و گوش بدم ها!
میدونی کلافگی ینی چی!!!!!
خسته شدم از بس احساساتمو پنهان کردم
از بس حرف زدم از بس از حقم دفاع کردم همه میگن سارا قلدره سارا احساس نداره
اینکه به مامانم میگم عاشقم بهم میخنده(ینی چی اخه)
من یهو نابود میشما ااا
یهو میمیرم 
یهو لهه میشم
تنهام نذارید این شکلی.
میترسم بهش بگم بذاره بره
بهش بگم عاشقتم اونم نسبت بهم سرد بشه
ولی دارم میمیرم از نگفتنش
باید بگم حسموووووووووو
لعنت به این شرایط
 
----------------------------------
 
 
فقط بگم حق ندارید منو چیزایی که
نتیجه اینکه اگر جمعشون بکنی اون دوتای اول خنثی میشن ولی مورد اخر میمونهو وقتی از کسی عصبانی باشم ترجیح ميدم ازش دور باشم.تا ب خودم فرصت بدم این خزعبلاتی که گفتی فراموش کنم آروم شم و در آرامش فکر کنم که مرض داری ومریم آزاری و هزارتا توجیه دیگه.پس این فرصتو ب خودم ميدم - الان قاطی کردم؟ - دقیقا درسته
دانلود آهنگ بنیامین محیا به نام قول ميدم
دانلود آهنگ بنیامین محیا قول ميدم
قول ميدم جای من پر میشه ، بعده یه چند روزی
خودت تو آتیشی که بپاکردی قول ميدم میسوزی
قول ميدم حالا که میری ، جاتو به هیشکی ندم
میم مالکیت بعده اسمو ، به هیشکی نگم
هی به خودم قول ميدم
ولی تقصیر من نی خاطرات منو هل میدن
به سمت تو ، ولی محکم تر بهم دست میده
حس نداشتنت هرچی من دست بهش شل ميدم
هی بخودم قول ميدم
ولی باز تو خلوتم من به عکسا گل ميدم
تو رفتی ولی من دیوونه رو ببین
وقت
دوماه بد سپری کردم، قرار نبود اینطور بشه ولی شد، مهم اینه پاشم دوباره خودم رو پیدا کنم. زندگی هنوز قشنگیاش رو داره. 
  اجازه نميدم کسی منو ناراحت کنه
اجازه نميدم کسی کنترل من رو به دست بگیره 
اجازه نميدم افکار منفی منو از پا در بیاره
اجازه نميدم دنیا منو بازیچه خودش کنه
اجازه نميدم بقیه منو ابزار دست خودشون کنن تا به اهدافشون برسم
  پایان من این آدم ضعیف و بی اراده نیست.
پایان من رسیدن به تمام رویاهامه
ادامه ميدم با قدرت ادامه ميدم هزار بار هم
ساعت 10 صبح بیدار شدم رفتم آشپزخونه مرغ رو از فریزر درآوردم گذاشتم یه گوشه تا یخش آب بشه بعدش رفتم لباسایی که خشک شده بود رو از رو بند برداشتم بعدش هم دست و صورتمو شستم و رفتم بساط ناهار رو آماده کردم و حین اینکه پیاز ها داشت سرخ میشد و یخ مرغ ها آب، منم نشستم صبحونه خوردم و بعدش مرغارو هم سرخ کردم و خورشت رو بار گذاشتم برنج رو شستم و روغن و نمکشو اضافه کردم گذاشتم یه گوشه بعدش هویج هارو گذاشتم بپزه و وقتی همه اینا انجام شد شعله همه شونو کم کردم و
امروز اینجا تو این ساعت
من قول ميدم که دیگه به اون اتفاق لعنتی و اتفاقای بد زندگیم فکرنکنم
قول ميدم حتی یه بارم دیگ درموردشون با هیچکس حرف نزنم
 
قول ميدم برای آیندم از جون ودل تلاش کنم وبقیه آدما برام الویت  برتری نداشته باشن
قول ميدم خودمو درگیر هیچ رابطه ای نکنم تا وقتی که انسان پیدا نکردم.
قول ميدم فضای مجازیو به حداقل برسونم.
قوووووووووووووووول
خدایا تو شاهد باش وکمکم کن
الان تو راه آهنیم، داریم برمیگردیم، خسته و ناراحتم،دلم نمیخواد.
الان تو سالن داره سلام مخصوص آقا پخش میشه.
اقا من رو زود زود دوباره دعوت کن.
آخیش خدا رو شکر که نتونستم ببینمت دیگه ،خداروشکر واقعا♡ همینطوری فکر تک تک ون از سرم بپره ایشالا.♡
آقا ازت ممنونم. هیچ وقت یادم نمی ره که تو صحن آزادی دعا کردم دلم ترم شه و جلوی پات گریه کنم و چند دقیقه بعدش از در ورودی تشرف به حرم صحن آزادی اومدم از دور وایستادم نگات کردم ،همینجوری نگات کردم تا گریه ک
روز های عجیبیهاز بی امیدی و بی انگیزگی خودم و ناراحتی هایی که به وجود اومده و افسرده کننده ترش کرده.موقع امتحان های ترمه و از هر ترمی بی تفاوت تر امتحان ميدمدیگه مهم نیست که کی بغل دستم نشسته و حتی حوصله ی نوشتن‌جواب کامل رو هم ندارم و فقط میخوام که بگذره و تموم بشه.فقط میخوام که دور بشم.یه دوست جدید پیدا کردم و حس خوبي داره تو این اشفته بازار فکریمتقریبا بعد مدت ها،اولین کسی هست که خودم سعی کردم که باشه.چن شب پیش خیلی حالم گرفته بوددوتا امتحا
درجمکران ازبهرمولا گریه کردم/برغربت و دوری زآقا گریه کردم/حضرت امیدآفرینش درجهان است/برکربلا وداغ زهرا گریه کردم/گفتند می آید ولی الله اعظم/برشیعیان مظلوم دنیاگریه کردم/آهنگ قلب ماهمیشه هست مهدی/دردفراقش داغ دلها گریه کردم/دشمن سراسرظلمهایش شد فراوان/درگوشه ای بانها گریه کردم/آخربه پایان کی رسد درد فراقش/برمهدی وقرآن وطاها گریه کردم/باآن ظهورش شادمان عالم بگردد/بهرفرج من تابه فردا گریه کردم/
متن ترانه علی فروغی شاد به نام فاصله

تو خیالم اینجانشستی کنارم میگم از فرداهامیخندی نداری باور به رویاهامباور به رویاهامگوش میدی به منچشمات و میبینم که دیگه نیست مال مندنیای تو بودم گذشت دوران منگذشت دوران منمن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توبین دنیاهای ما از اولش فاصله بودمن بهت حق ميدم پای من نسوز راحت برومن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توبین دنیاهای ما از اولش فاصله بود
خب خوشبختانه بعد از خوردن ضربات سنگین از این دنیا بلاخره قاعدۀ مبارزه‌شو پیدا کردم / اگر به کسی خوبي کردی مراقب باش ممکنه همون شخص چند وقت دیگه دلت رو بشه / بعد از خوبي کردن اصلاااا انتظار خوبي متقابل رو نداشته باش / فقط مراقب باش بعد از اینکه خوبي کردی و اون خنجرو از پشت فروو کرد تو ناراحت نشی چون انتظارشو داشتی / خوبي کن ولی منتظر عواقبشم باش. / از خوبي کردن خوشحال نباش که من خوبي کردم پس اونم. نه از این خبرا نیست.همین باعث میشه که از تعد
سلام
دیروز قکر میکردم چقدر موضوع دارم که دربارشون بنویسم.
اصلا مدتهای مدیدی هست که وعده ميدم به خودم یا حتی اینجا مینویسم که درباره ی فلان موضوع خواهم نوشت اما
اما هیچی.
حتی دیروز داشتم متن مورد نظرم رو توی ذهنم مرتب و ویرایش میکردم اما.
یهو توی همون دستم select all  کردم و  دکمه ی  delete  رو زدم و تمام.
بعد فکر کردم، خب چرا؟؟؟
چرا نمینویسی؟
اول گفتم حوصله ندارم!
بعد گفتم مخاطب ندارم!
بعدش گفتم بهانه و انگیزه ندارم!
و فکر کردم که در گذشته هم همه
خب امروزم داره میگذره و من کارامو انجام ميدم. کتابم تموم شد و البته بازخوانی تهشو اول تنبلی کردم اما بعد خوندمش البته سریع. قبلا خونده بودمش و یاداوری شد برام. شاید نباید تند میخوندم اما حوصله ام نیومد. زبانم خوندم الانم دارم باقی کارامو انجام ميدم. با خودم شرط بستم هر روزی که کارامو انجام ميدم شبش به عنوان جایزه یه قسمت از سریالمو ببینم. فکر میکنی چه سریالیه؟ آنه. خیلی خوبه نمیتونی باور کنی با این که کتابشم خوندم ولی خب خیلی حال میکنم باهاش.
میرفتم سمت خانه پالتوی طوسی را پوشیده بودم با آن بافت قرمز چهار خانه
،آن جوراب هایی که فقط یک بارآرزویشان کردم و خریدیم، 
ماشینت دم در بود سر خم کردم و آن گلیم کوچک آویزان به آینه را نگاه کردم، قلبم میتبید 
،مطمعن شدم خانه ای، قلبم بیشتر تپید. 
کلید کهنه را از جیب های سردم در آوردم و داخل قفل انداختم در را باز کردم وکفشهایت را دیدم، 
فکر کردم: نیاز به تعمیر داره» از پله های کوتاه جایی که قرار بود خان
اومدیم آمادای خانوادگی اینبار. علی دو بار غذا درست کرد و تمام ظرف هاشم شست. امشب سر شام ک الویه درست کرده بود. یواش بهم گفت: ببین من اینجور مهربونی و روست داشتنمو نشون ميدم
گفتم ممنون
واقعا ممنون ازش
عجب جاده ی سنگلاخیست.
امشب تی وی الکی روشن بود اصلا نفهميدم چی داره نشون میده ولی ی چیزی شنیدم ی آقایی میگفت
حس خوب آمدنی ست نه آوردنی.
من تقلا کردم برای آوردن بعضی حس ها
یجورایی من همیشه فکر میکردم اینکه ی حس خوبي باشه یا نه ب خود آدم بستگی داره. ی
میدونین چیه ؟ کلی تایپ کردم و راجب دو روز و شب اخیر نوشتم و تعریف کردم 
ولی پاکشون کردم :) 
حس کردم دلم میخواد شخصی بمونن برام و جاشون تو دفتر خاطراتمه :) 
فقط اینکه خیلی بم خوش گذشت و بهترین لحظات عمرم بود و هیچ وقت فراموششون نمیکنم =(
#کمپینگ
#زیارت
#لحظات خدافظیه منو حانیه و مرتضی و مسعود 
آقا خابم نمیبره
اگ گند بزنم چی؟
اگ هیچی یادم نیاد چی؟
اگ سخ باشه چی؟!
اگ همش ا اونجاهایی باشه ک من حذفش کردم برا خودم چی؟!!
خدایا پشمام
منو به حال خودم رها نکن!جونه من غلط کردم هر چی گناه کردم غیبت کردم به مامان بابام دروغ گفدم منو عفو کن دهنم صاف نشه پن شمبه خدایاااااا
من امروز یه بار دیگه به این توجه کردم که چقدر مامان رو دوست دارم و چقدر متاسفم برای خودم که ابرازش نمیکنم اما میدونم جونم براشه کسی که تنها اس ام اس هایی که تو گوشیش نگه داشته، دو سه تا دونه پیام ابراز علاقه من بهشه من لعنتی ای که مغرورم هنوز که فاک بر من و انگار میخوام به چی برسم کسی که بخاطر من سر عید بغض کرد چون گفت منو دوست داره کسی که میگه هیچکس مثل تو قشنگ نمیگه مامان :) مامان من قول ميدم بیشتر ابراز عشق کنم بهت ببخش منو 
تازگیا یه
خب شکر خدا گشتم و اون کرمه که ۱۸۹ تومن بود رو با یه سود خیلی خیلی بالا تو داروخونه شهر خودمون ۱۴۵ پیدا کردم و الان خوشحالترینم ×ـ×
نزدیک ۵۰ تومن سود کردم
البته بازم شک داشتم بخرمش یا نه که زنگ زدم م کردم گفت پول داری بخر:|
هیچی دیگه این هفته ۳۰۰ فقط برای پوستم خرج کردم
خوب شو لعنتی 
منتظرم ببینم چیکار میکنیا
و میتونم بگم در یک ماه اخیر بیش از ۴۵۰ تومن پول کرم و ضد آفتاب و چه و چه خرج پوستی کردم ^_^
البته که راضیم 
خدا میرسونه 
یه حس خوبي داره یه دوست جدید دارم
شاید 3 ماه دوستیم
احساس میکنم نیمه گم شدم پیدا کردم
پیچیده و در عین حال خیلی ساده هست
و عجیبه خیلی عجیب
انگار هزار سال میشناسمش
میگه خوش شانسم که پیدات کردم
میگم منم خوش شانسم که تو رو پیدا کردم
 
و اون ادم ترسوی توی قلبم میگه خدا کن به مرور زمان عوض نشه
دیشب بعد سحر خوابم نمی برد دیشب داشتم با عاطفه چت می کردم که یهو بغض کردم و اشکم سر خورد رو گونه ام 
محمد۷۱ی برگشت یه چیزی به شوخی بهم بگه دید اشکمو 
دیشب خیلی یادت بودم پسر 
تصویر  اپسیلون ثانیه ای اون شبت عین یه قاب عکس تو ذهنم جا خوش کرده 
خیلی چیزا بعد سحر یادم اومد 
اون روز که رفتیم رود و تو بین دو شاخه وایستادی و من ارت عکس گرفتم و اونو گذاشتم زمینه لپ تاپم 
و تو اون عکس رو دوست نداشتی انگار 
تو اون عکسی که کنار موتور وایستادی و کتتو مثل د
چه هیجانی دارم بعد یه سفر طولانی میام. اما امید به دیدنت نیست.
آروم پله ها رو بالا میرم اما همه حواسم به در روبروییه که.
صدای در و تو و لبخندت و بهانه ت.
تو بُهت، سلامت و سئوالتو جواب ميدم. در که بسته میشه، تازه به خودم میام.
سلامت، کلامت، نگاهت و گرمای محبتت باز هم دلگرمم کرده. اما خیلی ادامه نداره این حالم؛ انگار بیدار میشه نفس لوامه و همه شیرینی دیدنت برام زهر میشه. بوی گند خیانت اذیتم می کنه. و یادآوری اخم به حق او تنم رو میلرزونه!
سست میشم و
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
دیشب یه برگشت زدم روی مطالب اوایل وبلاگم و دیدم چقدر داغون بودم
البته خب به خودم حق ميدم بحاطر اوضاعی که درگیرش بودم و حتی به خودم افتخار میکنم و دلم میخواد یه مدال بزرگ بندازم گردن خودم، دراین حدا.
اون اتفاقات و حالات لازم بودن که الان بشم این، یک نیمچه روانشناس عاشق که فقط داره به ساختن فکر میکنه و از روال جدید زندگیش راضیه، از مهر شروع کردم و از وقتی شروع کردم کلی اتفاقای قشنگ برام افتاده، من هنوزم میدونم اینجا تنها جایی که میشه بی مهابا
سلام
اونقدر پریشونم که هر روز میام شرکت چهرآزی رو گوش ميدم. دلم برای حبیب و دلبر و جمشید میتپه.اما قلب خودم تند تند میزنه برای خودم برای عشقم
اصلا عشق بود یا حماقت؟ عشق اگه اینه پرهیز میکنم از هرچه عشقه! به خودم گفتم بدون عشق با اولین نفری که اومد ازدواج کنم. 
دیروز انقدر دعا بد دبرای دوستش کردم. دعا کردم که  تاوان پس بده.حرص خوردم ولی بعدش دیدم فایده نداره.فقط منم که اعصابم خورد میشه
یه اعتماد به نفس جالبی مهمون روحم شد . وقتی داشتم امروز صحبت میکردم به گذشته که نگاه کردم دیدم چقد سختی کشیدم که بزرگ شم . چقد اتفاقا از سر گذروندم چقد چقد حالا ارومم بهم گفتن خوشبختن از اشنایی با چنین دختر هنرمند و منطقی ایی تو دلم ذوق کردم و شکر کردم (: حس خوبي بود حس سبکی حس ازادی حس استقلال حس رها بودن . من امروز تمام نشدن ها رو شکستم . من امروز با عقاید چرند مقابله کردم . من امروز فهميدم چقدر خوشبختم . من امروز فهميدم هیچی ثابت نیست هیچ چیزی
روز جمعه رو به خودم استراحت دادم و حتی لپ تاپ رو روشن نکردم
خونه رو تمیز کردم
ناهار پختم برای جمعه و شنبه که ناهار داشته باشیم
عصرش رفتم بیرون برای خونه خرید کردم
خسته نشدم اصلا
چون همیشه همه این کارها رو انجام ميدم و در کنارش ی تایم زیادی پشت میز می شینم
اینه که وقتی مثلا فقط کارهای خونه رو انجام ميدم اصلا خسته نمیشم
ادامه مطلب
هرچی به مح التماس کردم فایده نداشت. اون بر نمی‌گرده. خیلی زار زدم. بسمه ۱۵ سالگی من لااقل ۲۰ ساله اون دوران رو رد کردم
دیگه عاشق نمیشم. هیچ وقت. محاله محال . یا از میم جدا میشم و یا به همین زندگی تن ميدم و خب طبیعتا همین زندگیم خواهد بود. پس دیگه بسه. 
خیر همین بود که تموم شه و من برگردم به درس و زندگیم.
لعنت به من لعنت لعنت . لعنت به این زندگی و محدودیت و تمامیت خواهی و بچگی و عدم عقلانیت و و و لعنت
شب شده باز من شروع کردم به تصور اون کهکشان پر ستاره بالای سرم.نوشتم از احساسم.غرق شدم تو خیالاتم.نوشتم از دردام.از حس بد متمایز بودن»،که اگه دستم نمیخورد و پاک نمیشد کلی حرف نزده بودن.از احساس تنهاییم میخوام بگم،ازاینکه کلی فکر و خیال و آرزو دارم تو سرم یهو به خودم میام که وسط کلاس نشستم خیره به تخته ولی نمیفهمم استاد چی میگه؟و کلی بد و بیراه به خودم ميدم که چرا راهی رو شروع کردم که دلم باهاش نبوده؟چرا هنوز دارم ادامه‌اش ميدم؟فقط واسه
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن بدست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمها
حس کردم که باید برگردیم . حس کردم که رفاقتمون رو بگردونیم .ما سالهابود مثه خواهر کنارهم بودیم. از دبیرستان اما الان یک سال میشه که حرف نزدیم . من این رابطه رو کات کردم . من دست دوستیمون رو ول کردم. و الان حس میکنم اشتباه بوده شاید این همه تندی من اما راه برگشت نیست | اخه ته دلم مطمعن نیست که میخادد برگرده این من ِ وجودم ؟ ایا میتونه همون رفیق باشه ؟ بی شک من یه ادم جدیدم |
سه ماه دیگه کنکور دارم.
امروز گفتم بعد سحر نخوابم درس بخونم.
یه برنامه چیدم وشروع کردم.نیم ساعت اول همه چی داشت خوب پیش میرفت.
یهو یاد یه کتابی تو کتابخونم افتادم.یه کتابخونه ی نقلی دارم.پره از کتاب.
بیشترش مذهبی و روانشناسیه.عاشق کتابای در این سبکم.
گفتم بشین بابا درس داری.
کتاب غیر درسی تو این لحظات آخه!!
ولی انگار کتابه داشت منو صدا میکرد .
همه خواب بودن.ساعت پنج صبح.
گفتم باشه فقط یه ساعت میرم یه نگاهی میکنم ولی راس ساعت 6 درسم ر
از زمانی که داداشم ازدواج کرده و رفته 
کارهای که مربوط به آقایون هست رو خودم انجام ميدم 
نصب بخاری ، اون سری چند راهی خراب شد خودم تعمیر کردم 
امشب هم مودم خونه قطع شد 
خودم اشکالشو پیدا کردم 
اینا ذوق نداره
+الان متوجه شدین من چقد خانومم یا باز هم بگم
اینستاگرام رو دی اکتیو کردم ، برای تلگرام محدودیت زمانی تعیین کردم و توییتر رو به مدت یه ماه بلاک کردم.
عمیقا حس خوبي دارم. دلم میخواد از شبکه های اجتماعی یه مدت فاصله بگیرم. الان دیگه وقتی گوشی رو باز میکنم، میرم سراغ فیدبیو و طاقچه:). آهنگ باز میکنم و بیشتر فکر میکنم. 
امیدوارم این یک ماه بدون شبکه اجتماعی خوب باشه و وسط راه جا نزنم.
دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. یکم حرف بزنید . ببینم کیا هستن، کیا همچنان دارن اینجا رو میخونن؟
پ.ن : اپلیکیشن هام
.
میدونید
 
از این به بعد اگه می نویسم، فرضم اینه که وبلاگم یه خواننده داره
شاید  انقدری خواستید ادامه بدید که برسیم به اونجا شایدِ مقابلش رو ترجیح ميدم نگم
قبل ترها فکر می کردم وبلاگ رو بکنم دفترچه شخصیم و حتی به همسرمم ندم چون آدم ها احتیاج دارن یه جایی خودشون رو خالی کنن چی بهتر از وبلاگی که قضاوتت نمی کنه بعدا به رخت نمی کشه حرفای قبلیت رو فراموش نمیکنه و همیشه می تونی از صفر شروع کنی
اما وقتی بین قلبم و وبلاگ گیر کردم، اولی رو ا
از زمانی که داداشم ازدواج کرده و رفته 
کارهای که مربوط به آقایون هست رو خودم انجام ميدم 
نصب بخاری ، اون سری چند راهی خراب شد خودم تعمیر کردم 
امشب هم مودم خونه قطع شد 
خودم اشکالشو پیدا کردم 
اینا ذوق نداره
+الان متوجه شدین من چقد خانومم یا باز هم بگم
عه چرا من امروز و این موقع خونه‌م؟ چون کلاسم تو موسسه به دلایلی کنسل شد. جاش ترجمه کردم و درس خوندم. دیشب داشتم فکر می‌کردم یعنی کتابم رو که بفرستن ارشاد، ارشاد ازم می‌خوام هر جا نوشتم دوست‌دختر» به جاش بمویسم نامزد» یا نه؟:))) تو صدا سیما که اینجوریه:)) دیگه به جاهای خوب کتابم رسیدم. احساس می‌کنم قراره از این به بعد اتفاقات خوبي توش بیفته و جاهای گریه‌دارش تموم شده. دیگه گریه‌ای هم اگه باشه، از روی شوقه. دیشب چندین فصل رو ویرایش هم کردم و
یه روز که مامانم داشت آشپزی میکرد و من توی اتاقم درس میخوندم ,درسم که تموم شد از پله ها اومدم پایین و بوی سهار مرغ پیچیده بود توی خونه,تا رسیدم گفتم اه مامان چه بوی گندی پیچیده تو خونه چرا پیاز نزدی?! بابام که طبق معمول مشغول تلگرامش بود به من نگاه کرد و گفت آدم به چیزی که میخوره نمیگه بوی گند میده دخترم!! بوی سهاره ,فنو بزن تا بره. منم اون روز گفتم باااشه بوی سهار. اما بعدش بار ها و بارها به حرف پدرم فکر کردم.
پدر من مودب ترین آدمیه که توی عمرم دی
سلام
خوبيد؟
ما دورکاری هستیم. الان مدت هاست که سرکار نرفتم.
سال 99 را خوب شروع کردم. تا الان چهار تا گواهینامه انلاین دریافت کردم.
دائم دارم مطالعه می کنم. در زمینه های مختلف.
چند تا هدف برای خودم تایین کردم که میخوام حتما بهشون برسم. هرطور شده.
 
تو خونه با مطالعه و یادپیری سر خودم را گرم کردم.
همه چیز هست به جز عشق
Conversely, write about something that's kicking ass right now
 میدونم تغییر کردم .خوب یا بدش رو نمیدونم.اما اونایی که بیشتر به چشمم میاد ایناس.
امسال یهو تصمیم گرفتم برم دانشگاه و این ترم شاگرد اول کلاس بودم
تصمیم گرفتم با دولینگو زبان یاد بگیرم که فعلا کج دار و مریز باهاش کار میکنم.
خیلی وقته کتاب درست و حسابی نخوندم و باشگاهم نرفتم ولی قول ميدم از فردا دوباره شروع کنم .
کم کم دارم کودک درونمو پیدا میکنم و ازش حمایت میکنم.
امسال فکر کنم آرامش بیشتری داشتم. و شاهدشم اینه
بسم الله.
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات.
بی رگ شدم.
بی تفاوت شدم.
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه.
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شده.
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم.
میدونم ظلم کردم.
میدونم نابودت کردم.
اما پشیمونم،منو ببخش.
تکرار نمیکنم، قول ميدم.
ولی نگفتی.
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه.
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم
خب ،بعد از یک مدت نسبتا طولانی دوباره برگشتم که از روند کارهایی که در جهت خودسازی انجام ميدم بنویسم:)
*این مدت که نبودم یک آزمون مهم داشتم که به لطف خدا از پسش براومدم و فکرم آزاد شد.
بعد از آزمون هم یک خونه تی مختصر انجام دادم به مناسبت اومدن زمستون:))
*در مورد نماز شب هم باید بگم که نماز وتر رو هم اضافه کردم و کاملا حس می کنم که وقتش بود چون دیگه حس می کردم دو رکعت خیلی کمه
*اون ده روز نماز قضایی هم که گفته بودم خوندم و تموم شد و الان ده تا چو
 
 
 
.فقط نگاش کردم و ادامه میده امان از خودخوریاتکاش کنار بزاری و بیرون بریزی هرچی تو دلتهمیگم حرفِ نگفته ای ندارم و میفهمه دروغ میگم و چیزی نمیگهمیگه مثل من نباشمن جوونی نکردم و تا چشم باز کردم دیدم شوهر کردم و الآن تو این سنم شدم پیر ۷۰سالهمیخندهخنده هاش غم دارهمیگه حتی نفهميدم عاشق شدن چجوریهدوباره تلخ میشمگفتم مگه من جوونمدلم پیر شده.هیچی نمیگهنمیدونم برای چندمین باره که از خودم میپرسم پس این زندگی کوفتی به چه دردمون میخ
پریشب به مشاورم گفتم میخوام نوروفیدبک رو تست کنم ظرف سی ثانیه پیام داد که با همکارم صحبت کردم بیا ببینتت اول هم گفت نوروفیدبک یه کم جنبه تجاری داره و هر جایی بری ممکنه سرت کلاه بزارن. منم اول گفتم نه و نمیشه و اینا بعد که یه کم اصرار بیطرفانه کرد گفتم اوکی برام وقت تنظیم کنید.
پنجشنبه زنگ زدن شنبه بیا .منم گفتم اوکی.
هر چقدر فکر کردم دیدم دیدن این مشاور برای یه جلسه بی معنیه و من نه میخوام و نه حوصله دارم که بخوام از اول شروع کنم اونم وقتی واقعا
وبلاگ تی کردم.
یسری پستو حذف کردم، یسری رو ویرایش کردم.
هرمه رو تر و تمیز کردم.
نظرات ارسالی رو فکر کنم 6 صفحه بود، تقریبا شد 1 صفحه! بیشترشو پاک کردم.
یسری وبلاگو دنبال کردم، یسری رو قطع. بقیه رو هم اکثرا مخفی کردم.
برچسبهای زرد قدیمی رو حذف کردم.
نمیدونم چرا اینطوری شدم. خیلی حساس شدم رو خودم. معنی بعضی دیپلماسیهای مجازی رو نمی فهمم اعصابم از دست خودم خورد میشه حس میکنم اشتباه کردم. حس میکنم یه موقعایی رو اعصابم. :( 
می‌دونستم همین روزاس ولی فک نمی‌کردم که دقیقاً همین امروزه!
4 سالگیت مبارک یار غار. باهات مشغولیات ذهنم رو خالی کردم.
از احوالات الانم بخوام بگم، تو یه فازی از زندگیم هستم که بیشتر شبیه آرزو می‌دیدمش تا شغل. ولی شروعش کردم، هر چند هیچی ازش نمی‌دونم و هنوز اوایل راهم ولی احساس خوبي باهامه؛ هم درون خودم، هم از بیرون و اطرافیان و کائنات.
یعنی این خودشه؟ 
حضرت حافظ که گفت: گل در بر و می بر کف و معشوق بکام است. امید دارم که همینه! خیلی زود همین می
دیروز سر مسئله‌ای از این که آقای همسر این زحمت من رو ندید و یک مورد ضعف کار رو به روم اورد، ناراحت شدم. بعد شروع کردم به فکر کردن به کارهایی که می‌کنم و آقای همسر توجهی نمی‌کنه، بعد چند تا از کارهای ساده‌ای رو که هر روز انجام ميدم و شده جزو کارهای روزمره اما کلی ارزش داره و حواسش نیست، برا خودم لیست کردم. اما یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد که چقدر خودت حواست به کارهای روزمره و ساده‌ای که آقای همسر هر روز انجام میده هست؟!!!
در حیاطو باز کردم که برم بیرون .
دمای هوا خوب بود نه گرم نه سرد .
دوتا پسر که انگار هشت نه سالشون بود داشتن تو کوچه بدمینتون بازی می کردن .
حس خوبي داشتم که اومدم بیرون و همینطور که قدم میزدم فکر می کردم کاش بیشتر بیام بیرون .
یه دفعه شنیدم یکیشون گفت هاااالیییی شتتتتت!
همینطوری مونده بودم که درست شنیدم ؟
و همینجوری با تعجب به راهم ادامه دادم و فکر کردم که باید بیشتر بیام بیرون !
همه چیز داره عوض میشه .! :)))
فکر می‌کردم تغییر کردم، فکر می‌کردم کمی منطقی‌تر شده‌ام، ولی مغز من در ربط دادن هر چیزی به تو، از مغز انیشتین بهتر است. مرگ بر من. تا به خودم می‌آیم می‌بینم در میانه‌هایی خیالی هستم که در آن سال‌ها با تو زندگی کرده‌ام.
ادامه مطلب
لبخند زد و مهر برداشت و ایستاد به نماز خوندن. موندم یه گوشه و از دور نگاهش کردم. نگاه که نه، داشتم تمام لحظه‌های عبادتش رو خون می‌کردم توی رگ هام و  نور می‌کردم توی چشم هام. بیرون باران و باد بود و درونِ من خورشیدی که تند می‌تابید. گرم شدم. 
من ادبیاتم تعریفی نداشت
اما به خوبي "ماندن" را به پای تو صرف کردم
به پای تویی که فاعل تمام "رفتن" ها بودی
پارادوکس را از سردی آغوشت فهميدم
من ادبیاتم تعریفی نداشت
فکر می کردم چشمانت با دلم مراعات دارد؛ یک مراعات بی نظیر
گمان می کردم حال و هوای دل هایمان با یکدیگر قرابت دارند
اما.
من ادبیاتم تعریفی نداشت
نمی دانستم حرف دل را که کنار هم بنشانی واژه ای به دست می آید که تضاد می آورد
ادامه مطلب
سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و
اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبي بود این بقیه پول مارو بدین بریم : صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی . میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم .
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن
باران این روزها دقیقا از وقتی شروع شد که من لباس های زمستانی ام را جمع کردم و شوفاژ اتاقم را هم خاموش کردم.هیچی دیگه الان یخ کردم،مامانم هم هی میگه برو لباسات را بپوش و من میگم تا من از ته کشو بیارمشون بیرون هوا میشه آفتابی و گرم،در نتیجه بگذار اون ته بمونند و هوا بارانی باشه و لذت ببریم
سلام دوستان میخوام یک صفحه کد ساده بنویسم براتون که طریق اون بتونید به کاربر اجازه ارسال پست بدید همراه با عکس یا همون تامبنیل یا به غیر از اون فقط دوستان چون من سایت های زیادی رو زیر و رو کردم تا یه کد تمیز یک صفحه ای  منتاژ شد پولی هرکسی خواست شماره کارت ميدم واریز کنید کد رو ميدم
بعد از دریافت  ::::  لطفا انتشارش ندید چه از لحاظ شرعی و چه قانونی اشکال دارد و واقعا زحمت کشیده شده براش ممنون :)
علی لهراسبی قول ميدم
Download Mp3 Song Ali Lohrasbi–Ghol Midam + Lyrics
متن آهنگ علی لهراسبی قول ميدم
من که گفتم جدی میمیرم
منو شوخی نگیر
رفتی عاشق کردی شهرو
با چشای بی نظیر
گفته بودم این جنونو دیگه از من پس بگیر نه پس نگیر
تو همیشه عین لبخندای توی عکستی حرف زدن یادم میره وقتی تو انقدر ساکتی
من دلم میخواد بیای اما تو هر جوری راحتی
من قول ميدم یا میرسم به تو یا میمیرم دو روزه بعد تو
مریض نیستم دیوونتم فقط قول ميدم چیزی نخوام ازت
من قول ميدم چیزی عوض نشه قول ميدم حال
⭕️صبح زود، ساعت 5:20 آلارم گوشیم به صدا در آمد و اولین چیزی که من حس کردم ترس بود.
♦️هوا تاریک بود، سرد بود و برف می آمد.
♦️نمی خواستم بلند شوم یک لحظه به پرتاب موشک فکر کردم و بلافاصله به ذهنم رسید که کار احمقانه ای است سپس کاری کردم که تا کنون نکرده بودم
♦️از احساسم صرف نظر کردم. فکر نکردم
♦️بجای زدن دکمه چرت زدن، شروع کردم به شماره مع 5، 4 ، 3 ، 2 ،1و بلند شدم این همان لحظه ای بود که قانون پنج ثانیه را کشف کردم.
⭕️قانون پنج ثانیه
همان لحظ
دانلود آهنگ علی لهراسبی قول ميدم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * قول ميدم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , علی لهراسبی باشید.
 
دانلود آهنگ علی لهراسبی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ali Lohrasbi called Ghol Midam With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه علی لهراسبی به نام قول ميدم
من که گفتم جدی میمیرممنو شوخی نگیررفتی عاشق کردی شهروبا چشای بی نظیرگفته بودم این جنونو دیگه از من پس بگیر
سلام
سال 98 رو با حس خوبي شروع کردم. گرچه یک هفته ای ابتدای سال را بیمار بودم و خیلی وضعیت خوبي نداشتم اما خوب بود.
تعطیلات خیلی خوبي داشتم. چندین بار همو دیدیم و تلفنی هم صحبت میکردیم به کرات!
نکته منفی هم این که با پایان سال کاری که مشغول بودم را رها کردم و از ابتدای سال سرکار نمی روم و منبع درامدی ندارم!
بحث منبع درآمد یه موضوعی است و اینکه مجبورم بیشترین زمانم را در خانه سپری کنم قسمت مهم تر ماجراست!
تلاش خاصی برای پیدا کردن کار نمیکنم.
کلا در
 
 
تمام راه از کلاس تا خونه رو پیاده اومدم و با صدای بلند آناتما گوش کردم . سرمو انداختم پایین و فقط به کتونیم نگاه کردم .از همه‌ی آدمها متنفر بودم و از خودم بیشتر از همه. دستام رو از شدت خشم به جهان مشت کردم و ناخن‌هامو محکم به کف دستم فشار میدادم تا دردم بگیره. از نور خورشید، از خنده‌ی آدمها از ساک خرید دست مردم بدم میومد . همه چیز نااميدم میکرد . دو روز تعطیلم و سرما خوردم . و این دوروز تعطیلی رو نمیتونم کارهایی که چند هفتهست واسش برنامه چیدم
چند روز پیش برای اولین بار به فکر فرو رفتم که آخرین باری که خندیدم کی بوده. البته لبخند که زدم. اما خنده را یادم نمی آمد. همین الان دراز کشیده بودم و داشتم توییتر فارسی میخاندم و ناگهان خندیدم. چنان خندم گرفت که سرمو کردم تو بالش. بعد در حین خنده پوست لبمو روی دندونام حس کردم. عضله های گونه م رو روی بالش حس کردم. بعد صربان قلبم و حس کردم. بعد نفس هامو. و همچنان داشتم میخندیدم. خنده ی خودمو بعد از مدت ها احساس کردم. بغضم گرفت. منقبض شدم.
وضعیت سختیه،همه انگار به نوعی گیر کردیم توی یه چرخه بدون پایان؛از فروردین بگیر که همه چی شروع شد و آبان به اوج خودش رسید یا شاید الانم به اوجش رسیده؟!اوج این همه آزار روانی کجاست؟! کجا تموم میشه؟! امروز یکی از بدترین روزها بود؛هر دفعه که تلفن یکی توی خونه زنگ خورد حس کردم یک نفر مرده و هر لحظه حس کردم بغض کردم چند دفعه به مامانم‌گفتم دلم میخواد بزنم زیر گریه و هر دفعه با نگرانی‌نگاهم‌کرد مثل چند روزی که منم از نگرانی برای اون خوابم نبرد.تما
*با انگشتانم میلیون ها کیلومتر اسکرول کردم تا به هدفم نزدیک بشم و این داستان ادامه داره. 
این رو جایی خوندم و واسم خیلی جالب بود چون خودمم دارم همین کارو انجام ميدم. واقعا به این نتیجه رسیدم که فقط خستگی فیزیکی نیست که معنا داره، بلکه خستگی ذهن و کار ذهنی هم مهمه. هرچند که کار ذهنی هم ممکنه خستگی فیزیکی به همراه داشته باشه. به هرحال امروز و دیروز حسابی درباره هاست تحقیق کردم. و فکر کنم به جاهای خوبي رسیدم. انشاا. به زودی دامنه رو میخرم و هاست ر
دلم واسه سالهایی که میگفتم اره، این کار رو میکنم و بعد میرفتم میکردم، تنگ شده. نه به کسی میگفتم نه استرسی داشتم و نه چیزی، چون میدونستم که اره میرم انجامش ميدم
الان چی؟ به عالم و ادم خبر ميدم اره تو فکر فلان و فلان و فلان کارم. انجامش ميدم؟ نه. به این فکر میکنم که به کلی ادم گفتم و هی داره جلوشون بد میشه. نه اینکه برام مهم باشه اونا الان چه فکری میکنن. بلکه واسه خودم ثابت میشه چقدر حرفام بی اعتبار شدن.
حالا اولین بخش برنامه، اواز خوندنه.
من صدای خ
امروز صبح با خستگی بیدارشدم ،شب قبلش دیر خوابیدم☹ استاد چیزای خوبي میگفت ، از انصاف تو کار و. میگفت سعی میکنم با افرادی که شر دارن کار نکنم ، یه اقای خیلی پولدار اومده و گفته حاضرم کلی پول بدم بهت ، ولی گفته من جنس مناسبو ميدم نه گرون ، که خیلی به دلش نشسته ، بعد کلینیک رفتم سما ، این ترم خیلی افت کردم ، معدلم ۱۸.۸۶ شد نفر دوم شدم ، رقابتمون خیلی سخته و تنگاتنگه . اشک تو چشام جمع شد ، باید معدلمو بالا بکشم ، این دوهفته هم اصن خوب نخوندم باید است
دیشب عرشیا ژله‌ی بازی‌ش را پیشم آورد تا با هم بازی کنیم، چیز جالبی بود، چیزی شبیه به همان خمیر آریا‌ی خودمان؛ کش می‌آمد، لِه می‌شد، از هم جدا می‌شد و دوباره به حالت خودش در می‌آمد، ناگهان عرشیا گفت داداش مهرداد ببین چه بوی خوبي دارد! بو کردم، راست می‌گفت، بوی خوبي می‌داد، بوی coco بوی خاطره . . . از آن وقت به بعد هی فکر کردم، هی بو کردم، هی محکم ژله را در مشتم فشار دادم و دوباره. 
امروز صبح قبل از اینکه در دفتر را باز کنم، یک اسپری خوشبو کنند
چند ساعتی تا تحویل سال جدید باقی نمونده و گفتم به بهانه پایان سال ۹۸، چند خط بنویسم! به قول قدیمیامون شاید ش داشته باشه :-) 
 
با همه اتفاقات تلخ ریز و درشتی که افتاد و قصد ندارم دوباره با نوشتنش یادآور لحظات بد باشم، اما برای اینجانب سالی با اتفاقات جالب بود!
همونطور که قبلا گفتم ۱۸ سالگی برای اینجانب از کودکی سنی رویایی به نظر می‌رسید و مهمترین انتخاب زندگیم رو کردم.
تجربه های خوب و بدی رو لمس کردم و دوباره بعد از چند سال وبلاگ نویسی رو شر
اومدم پست قبلی رو خوندمپشیمون نیستم. یعنی مطمئن مطمئن مطمئنم که اون روزی که داشتم تصمیم میگرفتم همه ی جوانب رو بررسی کردم.بهترین کار رو کردم و خوشحالترین هم بودم
و همونطور که نوشتم انتخابم 100% مزایایی که همون روزها میخواستم رو داره.الان هم داره
فقط یک مشکل هست
اونم اینه که یه مدته بخاطر اتفاقاتی که برام افتاده روحیه ام ضعیف شده.و تحمل سختی و اتفاقات جدید رو ندارم.همین
به خودم حق ميدم در این نقطه باشم کاملا.و امید که با گذر زمان درست شه. :)
راستی
امروز کل اهنگای گوشیمو پاک کردم :| 
 نوشته بود: نزار موسیقی تو رو بنده خودش کنه
و ی کلیپ دیگ که میگف ی نفر
ببین حال روحیت با کدام نوع موسیقی خوب میشه و من هرچی فکر کردم دیدم این اهنگایی ک ردیف شده تو گوشیم از احمدوند و تتلو
تا رضا بهرام و
الان دیگ حالمو خوب نمیکنه فعلا گذاشتمش کنار
چون معتاده اهنگم شاید باورتون نشه اما مداحی دان کردم
ک وقتایی ک دلم تنگه هندزفری و تنهاییِ اتاقم میشه حداقل مداحی گوش بدم
من ادمایی ام ک میمیره واسه اهنگ امیدوارم د
.
بدی هامو به زبون آوردم. گفتم که توی پیدا کردن و بخاطر سپردن آدرس خنگِ مطلقم، که جهت یابیم داغونه، که چه قضاوت های اشتباهی در مورد مردم میکنم، که روی ملت اسم میزارم، که اسم ماشین هارو بلد نیستم، که بدغذاییم رو مخه، که ببین ماشین و کفشم رو چه خاکی میکنم، که وقتی میرغضب نامی اومد چقدر گریه کردم، که وقتی رفت هم همینطور، که چه وسواس عجیبی دارم در مورد جمع آوری اشیاء از نظر دیگران بی ارزش، که چقدر سخت دل کندم توی دوتا مهاجرت هام، که سخت عذرخواهی می
این متن رو از یه کانال تلگرامی برداشتم, جالب بود البته من اینجوری نیستم ولی بهش اعتقاد دارم و دوست دارم اینجوری باشم
هربار غیر این عمل کردم پشیمون شدم
وقتی چیزی مرا رنج می‌داد، 
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم،
خودم در موردش فکر می‌کردم،
به نتیجه می‌رسیدم 
و به تنهایی عمل می‌کردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه.
بلکه فکر می‌کردم که انسان ها در آخر،
باید خودشان،
خودشان را نجات بدهند.
امروز درست
یک ساله و.
ده ماهه و.
دو روزه که.
تو ترکم.
دیگه عادت کردم به نبودنت. ندیدنت. نشنیدنت!
خبر نداشتن هر روز از خودت و حواشیِ دور و برت!
عادت کردم به نداشتنت.
عادت کردم به نبودِ نیکوتینِ صدات!
شاید حتی دارم دوباره عاشق میشم!
دارم فایلای قدیمی و به درد نخورو که رو هارد جا گرفتنو پاک میکنم، رسیدم به یه سری ویدیو راجع به آتشفشان ها که از NatGeo و مستندای BBC از رو ماهواره ضبط کردم. یادم افتاد اول دبیرستان یا دوم، نمیدونم، برای جغرافیا بود چی بود، ارائه داشتیم، تو آزمایشگاه شیمی، با ب، موضوعمونم آتشفشان بود. فککن نشستم مستند دیدم، ضبط کردم، دوباره اومدم دیدم واسه یه ارائه چسکی اول دبیرستان که از گوگلم براش مطلب جمع کنی زیادیشه!! در این لحظه ست که فهميدم من از کودکی این مر
میشه گفت شیش سال که بلاگرم، خیلی خوندم خیلی نوشتم اون اوایل خیلی کپی کردم خیلی رفیق پیداکردم با خیلیا دعوا کردم کراش زدم متنفرشدم وبلاگ واسه من به همین صحفه سفید روبه روم خلاصه نمیشد خیلی چیزا و اتفاقات بود وبلاگ واسم بیشتر شبیه زندگی بود.این اخرین پست من داخل این وبلاگ یاهروبلاگ دیگه ایه! 
از نقدکردنم متنفرم(: ولی خب بعداز شیش سال میشه نقدهاروهم شنید نه؟
دوستون دارم، و شایدباورتون نشه که خیلی وقتها بهتون فکرکردم و دعاتون کردم.
-حذف نمیشه و
سلام
من خیلی تلاش کردم،
صادقانه صحبت کردم،
از اعماق وجودم صحبت کردم،
غرورم را زیر پا گذاشتم،
خواهش کردم،
از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،
نیاز به دوست داشتن،
نیاز به دوست داشته شدن،
و.
ولی.
خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولی.
خب دیگه.
ولی من هنوز هم امیدوارم.
من به معجزه های خدا باور دارم.
من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.
من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.
باز هم صبر میک
رفتم کلاس سه تار 
خیلیییی پیشرفت کردم 
استادم برام دست زد و من ذوق کردم.
دفعه ی قبلی خیلی داغون بود اوضاعم.
ولی اونقدر تمرین کردم که خوب شدم :).
سر راه برگشتنم از کلاس ، یه نم بارون خوبي میزد.
پیاده اومدم.
سر راهم گوجه فرنگی و کدوهای کوچولو کوچولو گرفتم تا برای فردا که کشیکم و پس فردا جمعه که میام از کشیک و وقت غذا درست کردن ندارم ، خوراک کدو درست کنم :) 
الان که دارم مینویسم کدوهام دارن سرخ میشن. 
از اون طرف دقیقا امروز با خودم قرار بسته بود
امروز با پدرم رفتیم سر زمین مان در ماژین. قطعه زمینی داریم، در ابتدای روستا، بغل مدرسه. از ساعت ده تا دوازده و نیم، مشغول جابه‌جایی سنگ هایی بودیم که به زبان کُردی، بهشان می گوییم: کَلَک». بار اول بود که پدرم را در این کار ها کمک می کردم. حس کردم بزرگ شده ام‌. نمی دانم عصای خوبي برای دست پدرم خواهم بود یا نه؟
ی تولد یوهویی واسه دوستم تو خوابگاه 
به وقت دیروز :)))
درسته ک ساده بود اما از هیچی لاقل بهتر بود.
حس کردم عمیقا خوشحال شد•_•
#حس خوب
# یه مقدار از کیک تولدم دادم به جهادة خانم  و هیاتة خانم
اونام خوشحال شدن :)
حس خوبي بود بعد این همه غصه 
# تولد مهسا( هم)

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها